قيام امام حسين براي امر به معروف و نهي از منكر بود ((انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر بحارالانوار ج 44 ص 328) )
براي هر انسان مكلف در صورت فراهم بودن شرائطي كه در كتب فقهي و رساله هاي عمليه آمده ، انجام فريضه امر به معروف و نهي از منكر واجب است .
امر به معروف برنهي از منكر مقدم است اگر راه معروف ها باز شود ، زمينه
براي منكر كم مي گردد .
واجب بودن امربه معروف و نهي از منكر در قرآن....
وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿71﴾
و مردان و زنان با ایمان دوستان یکدیگرند که به کارهاى پسندیده وا مىدارند و از کارهاى ناپسند باز مىدارند و نماز را بر پا مىکنند و زکات مىدهند و از خدا و پیامبرش فرمان مىبرند آنانند که خدا به زودى مشمول رحمتشان قرار خواهد داد که خدا توانا و حکیم است (71)
تفسیر آیه(المیزان)
بعد از تذکر و بیان حال
منافقین در آیات قبل، اینک حال عامه مؤ منین را بیان میکند و مى فرماید: (مردان و زنان با ایمان اولیاى
یکدیگرند)، تا
منافقین بدانند نقطه مقابل ایشان مؤ منین هستند که مردان و زنانشان با همه کثرت و
پراکندگى افرادشان همه در حکم یک تن واحدند، و به همین جهت بعضى از ایشان امور
بعضى دیگر را عهده دار مى شوند.
و به همین جهت است که هر کدام دیگرى را به معروف امر میکند و از منکر
نهى مى نماید. آرى ، بخاطر ولایت داشتن ایشان در امور یکدیگر است - آنهم ولایتى که
تا کوچکترین افراد اجتماع راه دارد - که به خود اجازه مى دهند هر یک دیگرى را به
معروف واداشته و از منکر باز بدارد.
آنگاه مؤ منین را به وصف دیگرى توصیف نموده مى فرماید: (و یقیمون الصلوة و یؤ تون الزکوة ) نماز به پا میدارند و زکات مى
پردازند؛ و این نماز و زکات دو رکن وثیق در شریعت اسلام است ، اما نماز رکن عبادات
غیر مالى است که رابط میان خدا و خلق است ، و اما زکات رابطه اى است که در معاملات
میان خود مردم برقرار است .
سپس وصف دیگرى از ایشان را برشمرده ، مى فرماید: (و یطیعون الله و رسوله )، در این جمله تمامى احکام شرعى را در یک جمله
کوتاه (اطاعت خدا) و تمامى احکام ولایتى که پیغمبر در اداره امور امت و اصلاح شؤ ون
ایشان دارد، از قبیل فرامین جنگى و احکام قضائى و اجراى حدود و امثال آن را در یک
جمله کوتاه (اطاعت رسول ) جمع کرده است .
هر چند مى توان گفت که اطاعت احکام خدا که از آسمان نازل شده از یک
نظر دیگر اطاعت رسول است ، زیرا این رسول است که براى دعوت به اصول و فروع دین
قیام نموده ، پس اطاعت احکام خدا اطاعت او نیز هست .
(اولئک
سیرحمهم الله ) - در این جمله از این معنا خبر مى دهد که قضاى الهى شامل حال این گونه
افراد شده و رحمت او اشخاص متصف به این صفات را در برخواهد گرفت . و گویا این جمله
را آورد تا مقابل آن جمله اى قرار گیرد که در باره منافقین فرموده بود: (نسوا الله فنسیهم ). و نیز ظاهرا جمله (ان الله عزیز حکیم ) را آورد تا رحمت خود را تعلیل کرده ، بفرماید رحمت من هیچ منافاتى با
عزت و سلطنتم ندارد و به هیچ وجه حکمتم را نیز دچار اختلال و وهن و آمیخته با جزاف
نمى سازد.
تفسیر المیزان ج9
تفسیر دیگر(نمونه)
نشانه هاى مؤ منان راستین در
آیات گذشته علائم و جهات مشترک مردان و زنان منافق مطرح گردید که در پنج قسمت
خلاصه مى شد: امر به منکر نهى از معروف امساک و بخل فراموش کردن خدا و مخالفت
فرمان پروردگار.
در آیات مورد بحث علائم و نشانه هاى مردان و زنان با ایمان بیان شده
است ، که آنهم در پنج قسمت خلاصه مى شود و درست نقطه مقابل یکایک صفات منافقان است .
آیه از اینجا شروع مى شود که مى فرماید: مردان و زنان با ایمان دوست
و ولى و یار و یاور یکدیگرند (و المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض ).
جالب اینکه درباره منافقان کلمه اولیاء ذکر نشده بود، بلکه جمله
بعضهم من بعض که دلیل بر وحدت هدف و هماهنگى صفات و کردار است ، به چشم مى خورد،
اشاره به اینکه منافقان هر چند در صف واحدى قرار دارند و گروههاى مختلفشان در
مشخصات و برنامه ها شریکند، روح مودت و ولایت در میان آنها وجود ندارد! و هرگاه
منافع شخصى آنان به خطر بیفتد حتى به دوستان خود خیانت خواهند کرد، به همین دلیل
در آیه 14 سوره حشر مى خوانیم : تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى : آنها را متحد فکر مى
کنى در حالى که دلهایشان پراکنده است .
پس از بیان این اصل کلى به شرح جزئیات صفات مومنان مى پردازد:
1- نخست مى گوید: آنها مردم را به نیکیها دعوت مى
کنند (یامرون بالمعروف ).
2- مردم را از زشتیها و بدیها و منکرات باز مى
دارند (و ینهون عن المنکر).
3- آنها به عکس منافقان که خدا را فراموش کرده
بودند نماز را بر پا مى دارند و به یاد خدا هستند و با یاد و ذکر او، دل را روشن ،
و عقل را بیدار و آگاه مى دارند (و یقیمون الصلوة ).
4- آنها بر خلاف منافقان که افرادى ممسک و بخیل
هستند بخشى از اموال خویش را در راه خدا، و حمایت خلق خدا، و به بازسازى جامعه
انفاق مى نمایند و زکوة اموال خویش را مى پردازند (و یؤ تون الزکوة ).
5- منافقان فاسقند و سرکش ، و خارج از تحت فرمان
حق ، اما مومنان اطاعت فرمان خدا و پیامبر او مى کنند (و یطیعون الله و رسوله ).
در پایان این آیه اشاره به نخستین امتیاز مومنان از نظر نتیجه و
پاداش کرده ، مى گوید: خداوند آنها را به زودى مشمول
رحمت خویش مى گرداند
(اولئک سیرحمهم الله ).
کلمه رحمت که در اینجا ذکر شده مفهومى بسیار وسیع دارد که هر گونه
خیر و برکت و سعادتى را در این جهان و جهان دیگر، در برمى گیرد، و این جمله در
حقیقت نقطه مقابل حال منافقان است که خداوند آنها را لعنت کرده ، و از رحمت خود
دور ساخته است
.
شک نیست که وعده رحمت به مومنان از طرف خداوند، از هر نظر قطعى و
اطمینان بخش است ، زیرا او هم قدرت دارد، و هم حکیم است ، نه بدون علت وعده مى
دهد، و نه هنگامیکه وعده داد، از انجام آن عاجز مى ماند.(ان الله عزیز حکیم ).
آیه بعد قسمتى از این رحمت واسعه الهى را که شامل حال افراد با ایمان
مى شود و در دو جنبه مادى و معنوى شرح مى دهد.
نخست مى فرماید: خداوند به مردان و زنان با ایمان باغهائى از بهشت
وعده داده است که از زیر درختهاى آن نهرها جریان دارد (وعد الله
المومنین و المومنات جنات تجرى من تحتها الانهار).
از ویژگیهاى این نعمت بزرگ این است که زوال و فنا و جدائى در آن راه
ندارد، و آنان جاودانه در آن مى مانند (خالدین فیها).
دیگر از مواهب الهى به آنها این است که خداوند مسکنهاى پاکیزه و
منزلگاههاى مرفه در قلب بهشت عدن در اختیار آنها مى گذارد (و مساکن طیبة فى جنات
عدن
).
عدن در لغت به معنى اقامت و بقاء در یک مکان است ، و لذا به معدن که
جایگاه بقاى مواد خاصى است این کلمه اطلاق مى شود، بنابراین مفهوم عدن با خلود
شباهت دارد، ولى از آنجا که در جمله قبل به مساله خلود اشاره شده ، چنین استفاده
مى شود که جنات عدن محل خاصى از بهشت پروردگار است که بر سایر باغهاى بهشت امتیاز
دارد.
در احادیث اسلامى و کلمات مفسران این امتیاز به اشکال مختلف بیان شده
است در حدیثى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین مى خوانیم که فرمود:
عدن دار الله التى لم ترها عین و لم یخطر على قلب بشر، لا یسکنها غیر ثلاثة
النبیین و الصدیقین و الشهداء: عدن آن خانه پروردگار است که هیچ چشمى آن را ندیده
، و به فکر کسى خطور نکرده و تنها سه گروه در آن ساکن مى شوند: پیامبران ، صدیقان
(آنها که پیامبران را تصدیق کردند و از آنها حمایت کردند) و شهیدان .
در کتاب خصال از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) چنین نقل شده
: من سره ان یحیا حیاتى و یموت مماتى و یسکن جنتى التى واعدنى الله ربى ، جنات عدن
... فلیوال على بن ابى طالب علیه السلام و ذریته علیهم السلام من بعده : کسى که دوست دارد حیاتش همچون من و مرگش نیز همانند من بوده
باشد، و در بهشتى که خداوند به من وعده داده در جنات عدن ساکن شود،
باید على بن ابى طالب (علیهالسلام ) و فرزندان بعد از او را دوست دارد.
از این حدیث روشن مى شود که جنات عدن باغهائى است از بهشت که پیامبر
(صلى الله علیه و آله و سلم ) و جمعى از خاصان پیروان او در آنها مستقر خواهند شد.
این مضمون در حدیث دیگرى از على (علیه السلام ) نیز نقل شده که جنات
عدن جایگاه پیامبر اسلام است .
سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها کرده مى فرماید: رضایت و
خشنودى خدا که نصیب این مومنان راستین مى شود از همه برتر و بزرگتر است (و رضوان
من الله اکبر).
هیچکس نمى تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را که به یک انسان به
خاطر توجه رضایت و خشنودى خدا از او، دست مى دهد توصیف کند، و به گفته بعضى از
مفسران حتى گوشه اى از این لذت روحانى از تمام بهشت ، و نعمتها و مواهب گوناگون و
رنگارنگ و بى پایانش ، برتر و بالاتر است .
البته ما هیچیک از نعمتهاى جهان دیگر را نمى توانیم در این قفس دنیا
و زندگانى محدودش ، در فکر خود ترسیم کنیم ، تا چه رسد به این نعمت بزرگ روحانى و
معنوى
.
البته ترسیم ضعیفى از تفاوتهاى معنوى و مادى را در این دنیا مى
توانیم در فکر خود مجسم کنیم مثلا لذتى که از دیدار یک دوست مهربان و بسیار صمیمى
بعد از فراق و جدائى ، به ما دست مى دهد، و یا احساس روحانى خاصى که از درک یک
مسئله پیچیده علمى که ماهها یا سالها به دنبال آن بوده ایم براى ما حاصل مى شود و
یا جذبه روحانى نشاط انگیزى که در حالت یک عبادت خالص ، و مناجات آمیخته با حضور
قلب ، به ما دست مى دهد، با لذت هیچ غذا و طعام و مانند آن از لذتهاى
مادى قابل مقایسه نیست .
در اینجا نیز روشن مى شود که مى گویند: قرآن به هنگام شرح پاداش
مومنان و نیکوکاران تنها روى نعمتهاى مادى تکیه کرده ، و از جذبه هاى معنوى در آن
خبرى نیست ، در اشتباهند، زیرا در جمله بالا رضایت خدا که مخصوصا با لفظ نکره بیان
شده اشاره به گوشه اى از خشنودى خداست ، از همه نعمتهاى مادى بهشت برتر شمرده شده
و این نشان مى دهد که تا چه حد آن پاداش معنوى پر ارزش و گرانبهاست .
البته دلیل این برترى نیز روشن است زیرا روح در واقع به مانند گوهر
است ، و جسم همچون صدف ، روح فرمانده است و جسم فرمانبر، تکامل روح هدف نهائى است
، و تکامل جسم وسیله است ، بهمین دلیل تمام شعاعهاى روح از جسم وسیعتر و دامنه
دارتر مى باشد، و لذتهاى روحى نیز قابل مقایسه با لذات جسمانى نیست همانگونه که
آلام روحى بمراتب دردناکتر از آلام جسمانى است .
و در پایان آیه اشاره به تمام این نعمتهاى مادى و معنوى کرده این
پیروزى بزرگى است (ذلک هو الفوز العظیم ).
تفسیر نمونه ج 8
با چه زبانی
ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ﴿125﴾
با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوهاى] که نیکوتر است مجادله نماى در حقیقت پروردگار تو به [حال] کسى که از راه او منحرف شده داناتر و او به [حال] راهیافتگان [نیز] داناتر است (125)
تفسیر المیزان
شکى نیست در اینکه از آیه
استفاده مى شود که این سه قید، یعنى (حکمت ) و (موعظه ) و (مجادله )، همه مربوط به طرز سخن گفتن است ، رسول گرامى مامور شده که به یکى
از این سه طریق دعوت کند که هر یک براى دعوت ، طریقى مخصوص است ، هر چند که جدال
به معناى اخصش دعوت به شمار نمى رود.
(حکمت )، (موعظه ) و (مجادله ) معناى
و اما معنى (حکمت ) - بطورى که در مفردات آمده
به معناى اصابه حق و رسیدن به آن به وسیله علم و عقل است ، و اما (موعظه ) بطورى که از خلیل حکایت
شده به این معنا تفسیر شده که کارهاى نیک طورى یادآورى شود که قلب شنونده از شنیدن
آن بیان ، رقت پیدا کند، و در نتیجه تسلیم گردد، و اما جدال بطورى که در مفردات
آمده عبارت از سخن گفتن از طریق نزاع و غلبه جوئى است .
دقت در این معانى به دست مى دهد که مراد از حکمت (و خدا
داناتر است ) حجتى است که حق را نتیجه دهد آنهم طورى نتیجه دهد که هیچ شک و وهن و
ابهامى در آن نماند، و موعظه عبارت از بیانى است که نفس شنونده را نرم ، و قلبش را
به دقت در آورد، و آن بیانى خواهد بود که آنچه مایه صلاح حال شنونده است از مطالب
عبرت آور که آثار پسندیده و ثناى جمیل دیگر آن را در پى دارد دارا باشد.
و جدال عبارت است از: دلیلى که صرفا براى منصرف نمودن خصم
از آنچه که بر سر آن نزاع مى کند بکار برود ، بدون اینکه خاصیت روشنگرى حق را
داشته باشد، بلکه عبارت است اینکه آنچه را که خصم خودش به تنهایى و یا او و همه
مردم قبول دارند بگیریم و با همان ادعایش را رد کنیم .
بنا بر این ، این سه طریقى که خداى تعالى براى دعوت بیان
کرده با همان سه طریق منطقى ، یعنى برهان و خطابه و جدل منطبق مى شود.
مراد از موعظه حسنه و
جدال احسن در آیه : (ادع الىسبیل ربک بالحکمة و
الموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى احسن )
چیزى که هست خداى تعالى
موعظه را به قید حسنه مقید ساخته و جدال را هم به قید التى هى احسن مقید نموده است
، و این خود دلالت دارد بر اینکه بعضى از موعظه ها حسنه نیستند، و بعضى از جدالها
حسن (نیکو) و بعضى دیگر احسن (نیکوتر) و بعضى دیگر اصلا حسن ندارند و گر نه خداوند
موعظه را مقید به حسن و جدال را مقید به احسن نمى کرد.
و بعید نیست تعلیلى که در ذیل آیه کرده و فرموده
: (ان ربک هو اعلم بمن ضل عن
سبیله و هو اعلم بالمهتدین ) وجه تقیید مذکور را روشن
کند، و معنا چنین شود:
خداى سبحان داناتر است به حال کسانى که از دین حق گمراه
گشتند همچنانکه او داناتر است به حال راه یافتگان ، پس او مى داند تنها چیزى که در
این راه مفید است همانا حکمت و موعظه و جدال است ، اما نه هر موعظه و جدال بلکه
مراد موعظه حسنه و جدال احسن است .
اعتبار صحیح هم این معنا را تایید مى کند، براى اینکه راه
خداى تعالى اعتقاد حق و عمل حق است و پر واضح است که دعوت به حق بوسیله موعظه ،
مثلا از کسى که خودش به حق عمل نمى کند و به آنچه موعظه مى کند، متعظ نمى شود هر
چند به زبان دعوت به حق است ولى عملا دعوت به خلاف حق است ، همچنین دعوت به حق
بوسیله مجادله با مسلمات کاذب خصم ، هر چند اظهار حق است ، و لیکن چنین مجادله اى
احیاء باطل نیز هست و یا مى توانى بالاتر از این بگویى ، و آن این است که چنین
مجادله اى احیاء حق است با کشتن حقى دیگر، مگر اینکه منظور از چنین مجادله اى صرف
مناقضه باشد نه احیاء حق .
از اینجا روشن مى شود که حسن موعظه از جهت حسن اثر آن در
احیاء حق مورد نظر است ، و حسن اثر وقتى است که واعظ خودش به آنچه وعظ مى کند متعظ
باشد، و از آن گذشته در وعظ خود آنقدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده
مورد قبول بیفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوى ، رقت یابد و پوست بدنش جمع شود و
گوشش آن را گرفته و چشم در برابرش خاضع شود
و اگر از راه جدال دعوت مى کند باید که از هر سخنى که خصم را بر رد
دعوتش تهییج مى کند و او را به عناد و لجبازى واداشته بر غضبش اندازد بپرهیزد و
مقدمات کاذب را هر چند که خصم راستش بپندارد بکار نبندد مگر همانطور که گفتیم جنبه
مناقضه داشته باشد ، و نیز باید از بى عفتى در کلام و از سوء تعبیر اجتناب کند و
به خصم خود و مقدسات او توهین ننماید و فحش و ناسزا نگوید و از هر نادانى دیگرى
بپرهیزد چون اگر غیر این کند درست است که حق را احیاء کرده اما همانطور که فهمیدید
با احیاء باطل و کشتن حقى دیگر احیاء کرده است ، و جدال ، از موعظه بیشتر احتیاج
به حسن دارد، و بهمین جهت خداوند موعظه را مقید کرده به حسن ولى جدال را مقید نمود
به احسن (بهتر).
وجه ترتیب در ذکر حکمت و موعظه و جدال در آیه و بیان ضعف سخن بعضى مفسرین درباره آن
این را هم بگوییم که ترتیب در حکمت و موعظه و جدال ترتیب به حسب
افراد است ، یعنى از آنجایى که تمامى مصادیق و افراد حکمت خوب است لذا اول آن را
آورد چون موعظه دو قسم بود:
یکى خوب ، و یکى بد، و آنکه بدان اجازه داده شده موعظه خوب
است لذا دوم آن را آورد، و چون جدال سه قسم بود، یکى بد، یکى خوب ، یکى خوبتر، و
از این سه قسم تنها قسم سوم مجاز بود لذا آن را سوم ذکر کرد، و آیه شریفه از این
جهت که کجا حکمت ، کجا موعظه ، و کجا جدال احسن را باید بکار برد، ساکت است و این
بدان جهت است که تشخیص موارد این سه به عهده خود دعوت کننده است ، هر کدام حسن اثر
بیشترى داشت آن را باید بکار بندد.
و ممکن است که در موردى هر سه طریق بکار گرفته شود، و در
مورد دیگرى دو طریق و در مورد دیگرى یک طریق ، تا ببینى حال و وضع مورد چه اقتضایى
داشته باشد.
این را گفتیم تا معلوم شود اینکه بعضى پنداشته اند که ظاهر
آیه ، امر به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) است به اینکه در همه موارد هر
سه طریق را بکار گیرد صحیح نیست زیرا آیه دلالت ندارد بر اینکه نسبت به همه موارد
و همه مدعوین باید هر سه طریق را بکار بست ، بله در تمامى و مجموع همه مدعوین
البته هر سه طریق بکار مى رود.
و نیز تا فساد گفتار بعضى دیگر روشن شود که گفته اند: ترتیب
در سه طریق مذکور در آیه ترتیب به حسب فهم مردم و استعداد پذیرفتن حق است ، بعضى
از خواص که داراى دلهایى نورانى و قوى و با استعدادند و حقایق عقلى را زود مى
پذیرند و زود و به شدت در برابر مبادى عالى مجذوب گشته ، با علم و یقین الفت و انس
زیادى دارند دعوتشان باید از راه حکمت یعنى برهان صورت گیرد.
و بعضى عوام هستند که دلهاى تاریک و استعدادى ضعیف داشته و
الفتشان بیشتر با محسوسات است ، و دلبستگى شان بیشتر با رسوم و عادات است ، چنین
کسانى سر و کارى با برهان نداشته ، و آن را نمى پذیرند، ولى معاند با حق هم
نیستند، اینگونه اشخاص را باید با موعظه حسنه به راه آورد.
بعضى دیگر معاند و لجبازند، باطل را سرمایه خود کرده و مى
خواهند با آن حق را سرکوب نمایند و از راه مکابره و لجبازى با دهنهایشان نور خدا
را خاموش نمایند، مردمى هستند که آراى باطل در دلهایشان رسوخ نموده ، تقلید از
مذهبهاى خرافى نیاکان و اسلاف بر آنان چیره گشته ، دیگر نه برهان ، آنان را بسوى
حق هدایت مى کند و نه موعظه سوقشان مى دهد، این دسته اند که رسول خدا (صلى الله
علیه و آله و سلم ) مامور شده از راه مجادله آنان را دعوت کند.
وجه فساد این تفسیر این است که هر چند وجهى دقیق است ، و
لیکن این نتیجه را نمى دهد که هر طریق مختص به کسانى باشد که مناسب آن طریقند،
زیرا گاه مى شود که موعظه و مجادله در خواص هم اثر مى گذارد، همچنانکه گاهى در
معاندین هم مؤ ثر میافتد و گاه مى شود که مجادله به نحو احسن در باره عوام که
الفتشان همه با رسوم و عادات است نیز مؤ ثر مى شود، پس نه در لفظ آیه دلیلى بر این
اختصاص داریم ، و نه در خارج و واقع امر. و نیز این را گفتیم تا فساد گفتار بعضى
دیگر روشن شود که گفته اند: مجادله به نحو احسن اصلا دعوت نیست ، بلکه غرض از آن
چیز دیگرى است مغایر با دعوت و آن صرف اقناع دشمن و ساکت نمودن او است ، تا دیگر
نپندارد که سرمایه اى علمى دارد، و نتواند با حق بجنگد، صاحب این حرف سپس گفته : و
لذا مى بینیم که مساله جدال در آیه شریفه عطف به آن دو نشده و نفرموده
: (ادع الى سبیل ربک بالحکمة و
الموعظة الحسنة و الجدال الاحسن ) بلکه سیاق
را بهم زده و جدال را در سیاقى دیگر آورده و فرموده : (و جادلهم بالتى هى احسن ).
وجه فساد این حرف این است که گوینده آن از حقیقت قیاس جدلى
غفلت ورزیده زیرا قانع و ساکت نمودن خصم ، هر چند نتیجه قیاس جدلى است لیکن این
نتیجه دائمى نیست ، چه بسا اتفاق ، مى افتد این قیاس جدلى از مقدماتى که مقبول و
یا مسلم خصم است مرکب مى شود و منظور از آن ساکت نمودن او نیست ، مانند قیاسهاى
جدلى در امور عملى و علوم غیر یقینى از قبیل فقه و اصول و اخلاق و فنون ادبیات و
مراد، الزام و اسکات هم نیست ، علاوه بر این ، اسکات و الزام هم در جاى خود به قدر
خود دعوت است همانطور که موعظه دعوت است ، تنها صورت آن دو تفاوت مى کند بله این
را قبول داریم که اگر قرآن کریم مجادله به نحو احسن را عطف بر آن دو نکرد، و بخاطر
آن سیاق را عوض نمود که در مجادله معنایى از منازعه و غلبه بر خصم خوابیده است
..
المیزان ج12
امربه معروف در کلام لقمان
یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنکَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ﴿17﴾
پسرم ! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهى از منکر کن ، و در برابر مصائبى که به تو مى رسد با استقامت و شکیبا باش که این از کارهاى مهم و اساسى
چرا
که نماز مهمترین پیوند تو با خالق است ، نماز قلب تو را بیدار و روح تو را مصفى ،
و زندگى تو را روشن مى سازد.
آثار گناه را از جانت مى شوید، نور ایمان را در سراى قلبت پرتوافکن
مى دارد، و تو را از فحشاء و منکرات باز مى دارد.
بعد از برنامه نماز به مهمترین دستور اجتماعى یعنى امر به معروف و
نهى از منکر پرداخته مى گوید: (مردم را
به نیکیها و معروف دعوت کن و از منکرات و زشتیها باز دار)
(و اءمر بالمعروف و انه عن المنکر).
و بعد از این سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت که در برابر
ایمان همچون سر نسبت به تن است ، پرداخته مى گوید: (در
برابر مصائب و مشکلاتى که بر تو وارد مى شود، صابر و شکیبا باش که این از وظائف
حتمى و کارهاى اساسى هر انسانى است ) (و اصبر
على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور).
مسلم است که در همه کارهاى اجتماعى مخصوصا در برنامه امر به معروف و
نهى از منکر، مشکلات فراوانى وجود دارد، و سود پرستان سلطه جو، و گنهکاران آلوده و
خودخواه ، به آسانى تسلیم نمى شوند، و حتى در مقام اذیت و آزار، و متهم ساختن
آمران به معروف و ناهیان از منکر بر مى آیند که بدون صبر و استقامت و شکیبائى هرگز
نمى توان بر این مشکلات پیروز شد.
.تفسیر نمونه ج17
)معروف (و )منکر(چیست ؟
معروف ) در لغت
به معنى شناخته شده (از ماده عرف ) و (منکر) به معنى ناشناس ) (از ماده انکار) است . و به
این ترتیب کارهاى نیک ، امورى شناخته شده ، و کارهاى زشت و ناپسند، امورى ناشناس
معرفى شده اند. چه اینکه فطرت پاک انسانى با دسته اول آشنا و با دوم ناآشنا است !
آیا امر به معروف یک وظیفه عقلى است یا
تعبدى ؟
جمعى از دانشمندان اسلامى معتقدند که وجوب این دو وظیفه تنها با دلیل
نقلى ثابت شده ، و عقل فرمان نمى دهد که انسان دیگرى را از کار بدى که زیانش تنها
متوجه خود او است باز دارد.
ولى با توجه به پیوندهاى اجتماعى و اینکه هیچ کار بدى در اجتماع
انسانى در نقطه خاصى محدود نمى شود، بلکه هر چه باشد همانند آتشى ممکن است به نقاط
دیگر سرایت کند، عقلى بودن این دو وظیفه مشخص مى شود.
به عبارت دیگر: در اجتماع چیزى به عنوان ضرر فردى وجود ندارد، و هر
زیان فردى امکان این را دارد که به صورت یک زیان اجتماعى در آید، و به همین دلیل
منطق و عقل به افراد اجتماع اجازه مى دهد که در پاک نگه داشتن محیط زیست خود از هر
گونه تلاش و کوششى خوددارى نکنند.
اتفاقا در بعضى از احادیث به این موضوع اشاره شده است . از پیغمبر
اکرم صلى اللّه علیه و آله چنین نقل شده که فرمود: (یک
فرد گنهکار، در میان مردم همانند کسى است که با جمعى سوار کشتى شود، و به هنگامى
که در وسط دریا قرار گیرد تبرى برداشته و به سوراخ کردن موضعى که در آن نشسته است
بپردازد، و هر گاه به او اعتراض کنند، در جواب بگوید من در سهم خود تصرف مى کنم !،
اگر دیگران او را از این عمل خطرناک باز ندارند، طولى نمى کشد که آب دریا به داخل
کشتى نفوذ کرده و یکباره همگى در دریا غرق مى شوند).
پیامبر صلى اللّه علیه و آله با این مثال جالب منطقى بودن وظیفه امر
به معروف و نهى از منکر را مجسم ساخته ، و حق نظارت فرد بر اجتماع را یک حق طبیعى
که ناشى از پیوند سرنوشتهاست ، مى داند.
اهمیت امر به معروف و نهى از منکر
علاوه بر آیات فراوان قرآن مجید احادیث زیادى در منابع معتبر اسلامى
نیز درباره اهمیت این دو وظیفه بزرگ اجتماعى وارد شده است که در آنها به خطرات و
عواقب شومى که بر اثر ترک این دو وظیفه در جامعه بوجود مى آید اشاره گردیده ، به
عنوان نمونه :
1 - امام باقر (علیه السلام ) مى فرماید: (ان
الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فریضة عظیمة بها تقام الفرائض و تامن المذاهب و
تحل المکاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر؛ امر
به معروف و نهى از منکر دو فریضه بزرگ الهى است که بقیه فرائض با آنها برپا مى
شوند، و بوسیله این دو، راهها امن مى گردد، و کسب و کار مردم حلال مى شود، حقوق
افراد تاءمین مى گردد، و در سایه آن زمینها آباد، و از دشمنان انتقام گرفته مى
شود، و در پرتو آن همه کارها روبراه مى گردد).
2 - پیغمبر اکرم مى فرماید: (من امر
بالمعروف و نهى عن المنکر فهو خلیفة الله فى ارضه و خلیفة رسول الله و خلیفة کتابه
؛ کسى که امر به معروف و نهى از منکر کند جانشین خداوند در زمین ، و جانشین پیامبر
و کتاب او است ).
از این حدیث بخوبى استفاده مى شود که این فریضه بزرگ قبل از هر چیز
یک برنامه الهى است و بعثت پیامبران و نزول کتب آسمانى همه جزء این برنامه است .
3 - مردى خدمت پیامبر آمد - در حالى که حضرت بر فراز منبر نشسته بود -
پرسید.
من خیر الناس ؛ از همه مردم بهتر کیست ؟
پیامبر فرمود: (آمرهم
بالمعروف و انهاهم عن المنکر و اتقاهم لله و ارضاهم ؛ آن کس که از همه بیشتر امر
به معروف و نهى از منکر کند و آن کس که از همه پرهیزگارتر باشد و در راه خشنودى
خدا از همه بیشتر گام بردارد).
4 - در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: (باید امر به معروف و نهى
از منکر کنید و گرنه خداوند ستمگرى را بر شما مسلط مى کند که نه به پیران احترام
مى گذارد، و نه به خوردسالان رحم مى کند، نیکان و صالحان شما دعا مى کنند ولى
مستجاب نمى شود و از خداوند یارى مى طلبند اما خدا به آنها کمک نمى کند و حتى توبه
مى کنند و خدا از گناهانشان در نمى گذرد).
اینها همه واکنش طبیعى اعمال جمعیتى است که این وظیفه بزرگ اجتماعى
را تعطیل کنند زیرا بدون نظارت عمومى ، جریان امور از دست نیکان خارج مى شود، و
بدان میدان اجتماع را تسخیر مى کنند، و اینکه در حدیث فوق مى فرماید حتى توبه آنها
قبول نمى شود به خاطر آن است که توبه با ادامه سکوت آنها در برابر مفاسد مفهوم
صحیحى ندارد مگر اینکه در برنامه خود تجدید نظر کنند.
5 - على (علیه السلام ) مى فرماید: (و
ما اعمال البر کلها و الجهاد فى سبیل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن المنکر
الا کنفثة فى بحر لجى ؛ تمام کارهاى نیک و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به
معروف و نهى از منکر چون آب دهان است در برابر دریاى پهناور!
این همه تاءکیدات به خاطر آن است که این دو وظیفه بزرگ در حقیقت ضامن
اجراى بقیه وظائف فردى و اجتماعى است ، و در حکم روح و جان آنها محسوب مى شود، و
با تعطیل آنها تمام احکام و اصول اخلاقى ارزش خود را از دست خواهد داد.
آیا امر به معروف موجب سلب آزادى است ؟
در پاسخ این سؤ ال باید گفت با اینکه به طور مسلم زندگانى دسته جمعى
براى افراد بشر فوائد و برکات فراوانى دارد و حتى این نوع مزایا انسان را وادار به
زندگانى اجتماعى کرده است ، ولى در مقابل آن محدودیتهائى نیز براى او ببار مى
آورد، و چون در برابر فوائد بیشمار زندگى دسته جمعى ضرر این نوع محدودیتها جزئى و
ناچیز است لذا بشر از روز اول تن به زندگى اجتماعى داده و محدودیتها را پذیرفته
است ، و از آنجا که در زندگى اجتماعى سرنوشت افراد بهم مربوط است ، و به اصطلاح
افراد اجتماع در سرنوشت یکدیگر اثر دارند حق نظارت در اعمال دیگران حق طبیعى و
خاصیت زندگى دسته جمعى است ، چنانچه این مطلب به طرز جالبى در حدیثى که سابقا از
پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله نقل کردیم آمده است . بنابراین انجام این فریضه
نه تنها با آزادیهاى فردى مخالف نیست ، بلکه وظیفه اى است که افراد در مقابل
یکدیگر دارند.
آیا امر به معروف تولید هرج و مرج نمى کند؟
سؤ ال دیگرى که در اینجا مطرح مى شود این است که : هر گاه بنا شود که
همه مردم در وضع اجتماع دخالت کرده و بر اعمال یکدیگر نظارت کنند، تولید هرج و مرج
و برخوردهاى مختلف در جامعه مى گردد، و با مساءله تقسیم وظائف و مسئولیتها در
اجتماع مخالف است .
در پاسخ این سؤ ال باید گفت : از بحثهاى گذشته این حقیقت روشن شد که
امر به معروف و نهى از منکر داراى دو مرحله است ، مرحله نخست که جنبه عمومى دارد،
شعاع آن محدود است ، و از تذکر و اندرز دادن و اعتراض و انتقاد نمودن و مانند آن
تجاوز نمى کند، مسلما یک اجتماع زنده باید تمام نفراتش در برابر مفاسد داراى چنین
مسئولیتى باشند.
ولى مرحله دوم که مخصوص جمعیت معینى است و از شؤ ون حکومت اسلامى
محسوب مى شود، قدرت بسیار وسیعى دارد، به این معنى که اگر نیاز به شدت عمل و حتى
قصاص و اجراى حدود باشد این جمعیت اختیار دارند که زیر نظر حاکم شرع و متصدیان
حکومت اسلامى انجام وظیفه کنند.
بنابراین با توجه به مراحل مختلف امر به معروف و نهى از منکر، و حدود
و مقررات هر یک ، نه تنها هرج و مرجى در اجتماع تولید نمى شود، بلکه اجتماع از
صورت یک جامعه مرده و فاقد تحرک بیرون آمده به یک جامعه زنده تبدیل مى گردد. تفسیر نمونه ج3