اسراي كربلا در كوفه
سپاه عمر سعد خيمه گاه حسين را غارت و خاندانش را دستگير كردند و به كوفه بردند چون اهل بيت به كوفه وارد شدند، زنان شهر بيرون آمدند و به گريه و زاري پرداختند، علي بن الحسين (ع) گفت: اگر اينان بر ما مي گريند پس چه كسي ما را كشته.[1] .
خطبه حضرت زينب در كوفه.....
راوی گوید: زینب دختر علی (ع) را دیدم که با کمال حیا و عفّت، بسیار شیوا ورسا سخن می گفت چنان که گویی زبان علی از کام او بیرون آمده بود.
او نخست مردم را ساکت کرد و سپس چنین ایراد سخن کرد:
الحمدللّه و درود بر پدرم رسول اللّه (ص) اما بعد، ای کوفیان، ای نیرنگ بازان، امیدوارم هرگز چشمانتان خشک نشود و ناله هاتان فرو نشیند. «مَثَل شما مَثَل زنی است که رشته محکم تافته اش را از هم گشود»[1] شما سوگند هاتان را وسیله فریب قرار داده اید. آیا تاکنون از شما چیزی جز خودستایی و فریبکاری و سینه پرکینه دیده شده است؟ شما ظاهری بی روح و پژمرده دارید، در برابر دشمنان ناتوانید، بیعت ها را می شکنید و پیمان ها را تباه می کنید. بدانید که برای قیامت خود بد توشه ای فرستاده اید. شما به غضب خداوند گرفتار خواهید شد و در عذاب جهنم جاودانه خواهید بود.
آیا می گریید؟ آری، به خدا سوگند، این سزای شماست و باید بسیار بگریید و اندک بخندید. شما رسوایی را به جان خریده اید و این لکه ننگ هرگز از دامانتان پاک نخواهد گشت. شما فرزند پیامبر (ص) و سرور جوانان بهشت و پناهگاه نیکان و غمخوار دردمندانتان و نشانه و راهنمای هدایت تان را کشتید. چه گناه زشتی مرتکب شدید! از رحمت خداوند دور و پیوسته ناکام باشید!
کوشش هایتان بیهوده و دست هایتان از درگاه خداوند کوتاه باد! شما غضب خداوند را بر خود خریدید و سرنوشت تان با خواری و ذلّت رقم خورد.
وای بر شما! آیا می دانید چه جگری از محمد پاره کردید و چه خونی از او ریختید و چه دخترانی را سوگوار کردید «هر آینه کاری زشت کرده اید. نزدیک است که آسمان ها از آن گشوده شود و زمین بشکافد و کوه ها فرو افتد و در هم ریزد»[2] [ننگ] این کار زشت و احمقانه شما زمین و آسمان را پر کرده است. آیا اگر از آسمان قطره ای باران به زمین نریزد در شگفت خواهید شد؟ گرچه عذاب قیامت از این نیز دردناکتر و رسوا کننده تر است، پس تا وقت هست بجنبید، زیرا خداوند را چیزی به شتاب وا نمی دارد و هرگاه بخواهد، خوانخواهی می کند، و پروردگارتان در کمین است.
راوی می گوید: پس از آن زینب خاموش گردید و مردم حیرت زده شدند و دست پشیمانی بردهان نهادند. پیرمردی را دیدم که اشک از محاسنش جاری بود و این شعر را می خواند:
کُهؤ لُهُمْ خَیرُ الْکُهُولْ وَ نَسْلُهُمْ
اِذا عُدَّ نَسْلٌ لا یُخیبُ وَ لا یُخْزی:
.پیران آنها بهترین پیران و فرزندانشان در برابر هیچ نسلی خوار و ذلیل نمی شوند .
داستان مسلم جصاص (گچ کار)
مرحوم مجلسی از برخی کتب معتبره بدون ذکر سند از مسلم جصاص چنین نقل می کند: ابن زیاد مرا برای تعمیر دارالاماره کوفه خواسته بود، من در آنجا مشغول گچ کاری بودم ناگهان صدای شیون از شهر کوفه شنیده شد، خدمت کاری که از ما پذیرایی می کرد پرسیدم چه خبر است که در کوفه جنجال به پا است؟ گفت: سر یک خارجی را وارد کردند که بریزید شوریده بود. گفتم: این شورشگر چه کسی است؟ گفت: حسین بن علی (ع) صبر کردم تا آن خدمتکار رفت، چنان مشت بر صورتم کوبیدم که ترسیدم چشمم از کار بیفتد! دستانم را شستم، از پشت قصر بیرون رفتم تا این که خود را به میدان کوفه رساندم، در آنجا ایستادم، مردم در انتظار اسیران و سرها بودند که نزدیک چهل هودج بر چهل شتر بود، در میان آنها زنان و فرزندان فاطمه بودند، امام چهارم (ع) بر شتر بی جهاز سوار بود و خون از پاهایش فوّاره می زد و با این حال می گریست و می فرمود:....
در این میان شیون برخاست دیدم سرها را آوردند، سر حسین (ع) جلوی آنها بود و آن سر نورانی و مانند ماه بود، از همه مردم به پیامبر (ص) شبیه تر بود، ریشش خضاب شده، چهره اش چون قرص ماه تابنده بود، باد محاسنش را به چپ و راست می برد. چشم زینب (س) چون به سر برادر افتاد، پیشانی به چوبه محمل زد و ما به چشم خود دیدیم که خون از زیر روپوشش بیرون ریخت و با سوز دل به آن سر بریده خطاب کرد و گفت:
یا هِلالا لَمَّااسْتَتَمِّ کَمالا
غالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدا غُرُوبا
ای ماهی که چون به سر حد کمال رسید ناگهان خسوفش او را در ربود و غروب کرد؛
ما تَوَهَمّْتُ یا شَقیقَ فُؤادی
کانَ هذا مُقَدَّرا مَکْتُوبا
ای پاره دلم گمان نمی کردم سرنوشت ما این گونه باشد؛
یا أَخی فاطِمَ الصَّغیرَةِ کَلِّمْها
فَقَدْ کادَ قَلْبُها اَنْ یَذُوبا
ای برادر با فاطمه خردسال سخن گوی، زیرا نزدیک است دلش آب شود؛
یا أَخی قَلْبُکَ الشَّفیقُ عَلَیْنا
مالَهُ قَدْقَسی وَ صارَ صَلیبا
ای برادرم دل تو بر ما مهربان بود، چرا سخت شده است؛
یا أَخی لَوْتَری عَلِیّا لَدَی الْأَسْرِ
مَعَ الْیُتْمِ لا یُطیقُ وُجُوبا
ای برادرم ای کاش می دیدی علی (زین العابدین) را که هنگام اسیری و بی پدری توانایی نشست و برخاست نداشت؛
کُلَّما اَوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نادا
کَ بِذُلٍّ یَغیضُ دَمْعا سَکُوبا
هرگاه او را ضربتی می زدند با ناتوانی تو را صدا می زد و اشکش جاری بود؛
یا أَخی ضَمِّهِ اِلَیْکَ وَ قرِّبْهُ
وَسَکِّنْ فُؤادَهُ الْمَرْعُوبا
ای برادرم او را پیش طلب و در بگیر و دل ترسانش را به آرامش بده؛
ما أَذَلَّ الْیَتیمِ حینَ یُنَادی
بِأَبیهِ وَ لا یَراهُ مُجیبا.
چه ذلّت و خواری است یتیمی را که پدر خود را بخواند و جواب دهنده ای نبیند.
امالی طوسی ج 1 ص 90