چون عمر سعد از كربلا به سوى كوفه روان گشت جماعتى از بنى اسد كه در اراضى غاضريّه مسكن داشتند، چون دانستند كه لشكر ابن سعد از كربلا بيرون شدند به مقتل آن حضرت و اصحاب او آمدند و بر اجساد شهداء نماز گزاشتند و ايشان را دفن كردند به اين طريق كه امام حسين عليه السّلام را در همين موضعى كه اكنون معروف است دفن نمودند و على بن الحسين عليه السّلام را در پايين پاى پدر به خاك سپردند، و از براى ساير شهداء و اصحابى كه در اطراف آن حضرت شهيد شده بودند حُفره اى در پايين پا كندند و ايشان را در آن حفره دفن نمودند،و حضرت عبّاس عليه السّلام را در راه غاضريّه در همين موضع كه مرقد مطهّر او است دفن كردند.
و نیز شیخ مفید در موضعى از کتاب (ارشاد) اسامى شهداء اهل بیت را شمار کرده پس از آن فرموده که تمام اینها در مشهد امام حسین علیه السّلام پایین پاى او مدفونند مگر جناب عبّاس بن على علیهماالسّلام که در مُسَناة راه غاضریّه در مقتل خود مدفون است و قبرش ظاهر است ، ولکن قبور این شهداء که نام بردیم اثرش معلوم نیست بلکه زائر اشاره مى کند به سوى زمینى که پایین پاى حضرت حسین علیه السّلام است و سلام بر آنها مى کند و على بن الحسین علیه السّلام نیز با ایشان است (335).
و گفته شده که آن حضرت از سایر شهداء به پدر خود نزدیکتر است .
و امّا اصحاب حسین علیه السّلام که با آن حضرت شهید شدند در حول آن حضرت دفن شدند، و ما نتوانیم قبرهاى ایشان را به طور تحقیق و تفصیل تعیین کنیم که هر یک در کجا دفن اند، الا این مطلب را شکّ نداریم که حایر بر دور ایشان است و به همه احاطه کرده است . رَضِىَ اللّه عَنْهُمْ وَاَرْضاهُمْ وَاَسْکَنَهُمْ جَنّاتِ النَّعیمِ.
مؤ لف گوید: مى توان گفت که فرمایش شیخ مفید رحمه اللّه در باب مدفن شهداء نظر به اغلب باشد پس منافات ندارد که حبیب بن مظاهر و حُرّ بن یزید، قبرى علیحده و مدفنى جداگانه داشته باشند.
صاحب کتاب ( کامل بهائى ) نقل کرده که عمر بن سعد روز شهادت را در کربلا بود تا روز دیگر به وقت زوال و جمعى پیران و معتمدان را بر امام زین العابدین و دختران امیرالمؤ منین علیهماالسّلام و دیگر زنان موکّل کرد و جمله بیست زن بودند. و امام زین العابدین علیه السّلام آن روز بیست و دو ساله بود و امام محمّدباقر علیه السّلام چهار ساله و هر دو در کربلا حضور داشتند و حقّ تعالى ایشان را حراست فرمود.
چون عمر سعد از کربلا رحلت کرد قومى از بنى اسد کوچ کرده مى رفتند چون به کربلا رسیدند و آن حالت را دیدند امام حسین علیه السّلام را تنها دفن کردند و على بن الحسین علیه السّلام را پایین پا او نهادند و حضرت عبّاس علیه السّلام را بر کنار فرات جائى که شهید شده بود دفن کردند و باقى را قبر بزرگ کندند ودفن کردند و حرّ بن یزید را اقرباء او در جائى که به شهادت رسیده بود دفن نمودند. و قبرهاى شهداء معیّن نیست که از آن هر یک کدام است اِلاّ اینکه لا شکّ، حائر محیط است بر جمله . انتهى (336).
و شیخ شهید در (کتاب دروس ) بعد از ذکر فضائل زیارت حضرت ابوعبداللّه علیه السّلام فرموده : و هرگاه زیارت کرد آن جناب را پس زیارت کند فرزندش على بن الحسین علیهماالسّلام را و زیارت کند شهداء علیهماالسّلام را و برادرش حضرت عبّاس علیه السّلام را و زیارت کند حرّ بن یزید رحمه اللّه را الخ (337).
این کلام ظاهر بلکه صریح است که در عصر شیخ شهید، قبر حُرّ بن یزید در آنجا معروف و نزد آن شیخ جلیل به صفت اعتبار موصوف بوده و همین قدر در این مقام ما را کافى است .
وصلٌ: مستور نماند که موافق احادیث صحیحه که علماى امامیّه به دست دارند بلکه موافق اصول مذهب ، امام را جز امام نتواند متصدّى غسل و دفن و کفن شود، پس اگر چه به حسب ظاهر طایفه بنى اسد حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام را دفن کردند امّا در واقع حضرت امام زین العابدین علیه السّلام آمد و آن حضرت را دفن کرد؛ چنانچه حضرت امام رضا علیه السّلام در احتجاج با واقفیّه تصریح نموده بلکه از حدیث شریف (بصائر الدرجات ) مروى از حضرت جواد علیه السّلام مستفاد مى شود که پیغمبر اکرم 6 در هنگام دفن آن حضرت حاضر بوده و همچنین امیر المؤ منین و امام حسن و حضرت سید العابدین علیهماالسّلام با جبرئیل و روح و فرشتگان که در شب قدر بر زمین فرود مى آیند(338).
در (مناقب ) از ابن عبّاس نقل شده که رسول خدا6 را در عالم رؤ یا دید بعد از کشته شدن سیّد الشهداء علیه السّلام در حالى که گرد آلود و پابرهنه و گریان بود، وَقَدْ ضَمَّم حِجْزَ قَمیصِه اِلى نَفْسِهِ؛ یعنى دامن پیراهن را بالا کرده و به دل مبارک چسبانیده مثل کسى که چیزى در دامن گرفته باشد و این آیه را تلاوت مى فرمود:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّه غافِلا عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ)(339)
و فرمود رفتم به سوى کربلا و جمع کردم خون حسینم را از زمین و اینک آن خونها در دامن من است و من مى روم براى آنکه مخاصمه کنم با کشندگان او نزد پروردگار(340).
روایت شده از سلمه : گفت داخل شدم بر اُمّ سَلَمَه رحمه اللّه در حالى که مى گریست ، پس پرسیدم از او که براى چه گریه مى کنى ؟ گفت : براى آنکه دیدم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب و بر سر و محاسن شریفش اثر خاک بود گفتم : یا رسول اللّه ! براى چیست شما غبار آلوده هستید؟ فرمود: در نزد حسین بودم هنگام کشتن او و از نزد او مى آیم (341).
در روایت دیگر است که صبحگاهى بود که اُمّ سلمه مى گریست ، سبب گریه او را پرسیدند خبر شهادت حسین علیه السّلام را داد و گفت : ندیده بودم پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب مگر دیشب که او را با صورت متغیّر و با حالت اندوه ملاقات کردم سبب آن حال را از او پرسیدم فرمود: امشب حفر قبور مى کردم براى حسین و اصحابش (342).
از (جامع ترمذى )(343) و (فضائل سمعانى )(344) نقل شده که امّ سلمه پیغمبر خدا6 را در خواب دید که خاک بر سر مبارک خود ریخته ، عرضه داشت که این چه حالت است ؟ فرمود: از کربلا مى آیم ! و در جاى دیگر است که آن حضرت گرد آلود بود و فرمود: از دفن حسین فارغ شدم (345). و معروف است که اجساد طاهره سه روز غیر مدفون در زمین باقى ماندند. و از بعضى کتب نقل شده که یک روز بعد از عاشورا دفن شدند، و این بعید است ؛ زیرا که عمر بن سعد روز یازدهم در کربلا بودند براى دفن اجساد خبیثه لشکر خود. و اهل غاضریّه شب عاشورا از نواحى فرات کوچ کردند از خوف عمر سعد و به حسب اعتبار به این زودى جرئت معاودت ننمایند.
از مقتل محمّدبن ابى طالب از حضرت باقر از پدرش امام زین العابدین علیهماالسّلام روایت شده :
مردمى که حاضر معرکه شدند و شهداء را دفن کردند بدن جَون را بعد از ده روز یافتند که بوى خوشى مانند مُشک از او ساطع بود(346). و مؤ ید این خبر است آنچه در (تذکره سبط) است که زُهیر با حسین علیه السّلام کشته شد، زوجه اش به غلام زُهیر گفت : برو و آقایت را کفن کن ! آن غلام رفت به کربلا پس دید حسین علیه السّلام را برهنه ، با خود گفت : کفن آقاى خود را و برهنه بگذارم حسین علیه السّلام را! نه به خدا قسم ، پس آن کفن را براى حضرت قرار داد و مولاى خود زهیر را در کفن دیگر کفن کرد.(347)
از (امالى ) شیخ طوسى رحمه اللّه معلوم شود در خبر دیزج که به امر متوکّل براى تخریب قبر امام حسین علیه السّلام آمده بود، که بنى اسد بوریائى پاره آورده بودند و زمین قبر را با آن بوریا فرش کرده و جسد طاهر را بر روى آن بوریا گذارده و دفن نمودند(348).
فصل سوم
در بیان ورود اهل بیت اطهار علیهماالسّلام به کوفه
و ذکر خبر مسلم جصّاص
چون ابن زیاد را خبر رسید که اهل بیت علیهماالسّلام به کوفه نزدیک شده اند، امر کرد سرهاى شهدا را که ابن سعد از پیش فرستاده بود باز برند و پیش روى اهل بیت سر نیزه ها نصب کنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بیت به شهر در آورند و در کوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت یزید بر مردم معلوم گردد و بر هول و هیبت مردم افزوده شود، و مردم کوفه چون از ورود اهل بیت علیهماالسّلام آگهى یافتند از کوفه بیرون شتافتند.
مرحوم محتشم در این مقام فرموده :
شعر :
چون بى کسان آل نبى در به در شدند |
در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند |
سرهاى سروران همه بر نیزه و سنان |
در پیش روى اهل حرم جلوه گر شدند |
از ناله هاى پردگیان ساکنان عرش |
جمع از پى نظاره بهر رهگذر شدند |
بى شرم امّتى که نترسید از خدا |
بر عترت پیمبر خود پرده در شدند |
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت |
هر دم نمک فشان به جفاى دگر شدند |
از مسلم گچکار روایت کرده اند که گفت : عبیداللّه بن زیاد مرا به تعمیردار الا مارة گماشته بود هنگامى که دست به کار بودم که ناگاه صیحه و هیاهوئى عظیم از طرف محلاّت کوفه شنیدم ، پس به آن خادمى که نزد من بود گفتم که این فتنه و آشوب در کوفه چیست ؟ گفت : همین ساعت سر مردى خارجى که بر یزید خروج کرده بود مى آورند و این انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است . پرسیدم که این خارجى که بوده ؟ گفت : حسین بن على علیهماالسّلام !؟ چون این شنیدم صبر کردم تا آن خادم از نزد من بیرون رفت آن وقت لطمه سختى بر صورت خود زدم که بیم آن داشتم دو چشمم نابینا شود، آن وقت دست و صورت را که آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الا ماره بیرون شدم تا به کناسه رسیدم پس در آن هنگام که ایستاده بودم ومردم نیز ایستاده منتظر آمدن اسیران و سرهاى بریده بودند که ناگاه دیدم قریب به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل داده بودند و در میان آنها زنان و حَرَم حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه دیدم که على بن الحسین علیه السّلام را بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجیر خون از رگهاى گردنش جارى است و از روى اندوُه و حُزن شعرى چند قرائت مى کند که حاصل مضمون اشعار چنین است :
اى امّت بدکار خدا خیر ندهد شما را که رعایت جدّ ما در حق ما نکردید و در روز قیامت که ما و شما نزد او حاضر شویم چه جواب خواهید گفت ؟ ما را بر شتران برهنه سوار کرده اید و مانند اسیران مى برید گویا که ما هرگز به کار دین شما نیامده ایم و ما را ناسزا مى گوئید و دست برهم مى زنید و به کشتن ما شادى مى کنید، واى بر شما مگر نمى دانید که رسول خدا و سیّد انبیاء صلى اللّه علیه و آله و سلّم جدّ من است .
اى واقعه کربلا! اندوهى بر دل ما گذاشتى که هرگز تسکین نمى یابد.
مسلم گفت که مردم کوفه را دیدم که بر اطفال اهل بیت رقّت و ترحّم مى کردند و نان و خرما و گردو براى ایشان مى آوردند آن اطفال گرسنه مى گرفتند، امّ کلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان کودکان مى ربود و مى افکند، پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود: یا اَهْلَ الْکُوفَة ! اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَیْنا حَرامٌ؛ دست از بذل این اشیاء بازگیرید که صدقه بر ما اهل بیت روا نیست .
زنان کوفیان از مشاهده این احوال زار زار مى گریستند، امّ کلثوم سر از محمل بیرون کرد، فرمود: اى اهل کوفه ! مردان شما ما را مى کشند و زنان شما بر ما مى گریند، خدا در روز قیامت ما بین ما و شما حکم فرماید.
هنوز این سخن در دهان داشت که صداى ضجّه و غوغا برخاست و سرهاى شهداء را بر نیزه کرده بودند آوردند، و از پیش روى سرها(349)، سر حسین علیه السّلام را حمل مى دادند وآن سرى بود تابنده و درخشنده ، شبیه ترین مردم به رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و محاسن شریفش سیاهیش مانند شَبَه (350) مشکى بود و بن موها سفید بود؛ زیرا که خضاب از عارض آن حضرت جدا شده بود و طلعتش چون ماه مى درخشید وباد، محاسن شریفش را از راست و چپ جنبش مى داد، زینب را چون نگاه به سر مبارک افتاد جبین خود را بر چوب مقدّم محمل زد چنانچه خون از زیر مقنعه اش فرو ریخت و از روى سوز دل با سر خطاب کرد و اشعارى فرمود که صدر آن این بیت است :
شعر :
یا هِلالاً لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمالاً |
غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدى غُروبا(351) |
مؤ لف گوید: که ذکر محامل و هودج در غیر خبر مسلم جصّاص نیست ، و این خبر را گرچه علاّمه مجلسى نقل فرموده لکن ماءخذ نقل آن (منتخب طُریحى ) و کتاب (نورالعین ) است که حال هر دو کتاب بر اهل فن حدیث مخفى نیست ، و نسبت شکستن سر به جناب زینب علیهاالسّلام و اشعار معروفه نیز بعید است از آن مخدره که عقیله هاشمیین و عالمه غیر مُعَلّمه و رضیعه ثدى نبوّت وصاحب مقام رضا و تسلیم است .
و آنچه از مقاتل معتبره معلوم مى شود حمل ایشان بر شتران بوده که جهاز ایشان پَلاس و رو پوش نداشته بلکه در ورود ایشان به کوفه موافق روایت حذام (یا حذلم ) ابن ستیر که شیخان نقل کرده اند به حالتى بوده که محصور میان لشکریان بوده اند چون خوف فتنه و شورش مردم کوفه بوده ؛ چه در کوفه شیعه بسیار بوده و زنهائى که خارج شهر آمده بودند گریبان چاک زده و موها پریشان کرده بودند و گریه و زارى مى نمودند و روایت حذام بعد از این بیاید.
بالجمله ؛ فرزندان احمد مختار و جگر گوشه حیدر را چون اُسراى کفّار با سرهاى شهداء وارد کوفه کردند، زنهاى کوفیان بر بالاى بامها رفته بودند که ایشان را نظاره کنند. همین که ایشان را عبور مى دادند زنى از بالاى بام آواز برداشت :
مِنْ اَىِّ الاُْسارى اَنْتُنَّ؟ شما اسیران کدام مملکت و کدام قبیله اید؟ گفتند: ما اسیران آل محمّدیم ، آن زن چون این بشنید از بام به زیر آمد و هر چه چادر و مقنعه داشت جمع کرد و بر ایشان بخش نمود، ایشان گرفتند و خود را به آنها پوشانیدند(352).
مؤ لف گوید: که شیخ عالم جلیل القدر مرحُوم حاج ملا احمد نراقى - عطّر اللّه مرقده - در کتاب (سیف الامّة ) از (کتاب ارمیاى پیغمبر) نقل کرده که در اخبار از سیّد الشهداء علیه السّلام در فصل چهارم آن فرموده آنچه خلاصه اش این است که چه شد و چه حادثه اى روى داد که رنگ بهترین طلاها تار شد، و سنگهاى بناى عرش الهى پراکنده شدند، و فرزندان بیت المعمور که به اولین طلا زینت داده شده بودند و از جمیع مخلوقات نجیب تر بودند چون سفال کوزه گران پنداشته شدند در وقتى که حیوانات پستانهاى خود را برهنه کرده و بچه هاى خود را شیر مى دادند، عزیزان من در میان امت بى رحم دل سخت چوب خشک شده در بیابان گرفتار مانده اند، و از تشنگى زبان طفل شیرخواره به کامش چسبیده ، در چاشتگاهى که همه کودکان نان مى طلبیدند چون بزرگان آن کودکان را کشته بودند کسى نبود که نان به ایشان دهد.
آنانى که در سفره عزّت ، تنعّم مى کردند در سر راهها هلاک شدند، پس واى بر غریبى ایشان ، بر طرف شدند عزیزان من به نحوى که بر طرف شدن ایشان از بر طرف شدنِ قوم سدوم عظیم تر شد؛ زیرا که آنها هر چند بر طرف شدند امّا کسى دست به ایشان نگذاشت ، اما اینها با وجود آنکه از راه پاکى و عصمت مقدّس بودند و از برف سفیدتر و از شیر بى غش تر و از یاقوت درخشانتر رویهاى ایشان از شدّت مصیبتهاى دوران متغیّر گشته بود که در کوچه ها شناخته نشدند؛ زیرا که پوست ایشان به استخوانها چسبیده بود(353).
فقیر گوید: که این فقره از کتاب آسمانى که ظاهرا اشاره به همین واقعه در کوفه باشد معلوم شد سِرّ سؤ ال آن زن مِنْ اَىّ الاُسارى اَنْتُنَ . و اللّه العالم .
شیخ مفید و شیخ طوسى از حذلم بن ستیر روایت کرده اند که گفت : من در ماه محرم سال شصت و یکم وارد کوفه گشتم و آن هنگامى بود که حضرت على بن الحسین علیهماالسّلام را با زنان اهل بیت به کوفه وارد مى کردند و لشکر ابن زیاد بر ایشان احاطه کرده بودند و مردم کوفه از منازل خود به جهت تماشا بیرون آمده بودند؛ چون اهل بیت را بر آن شتران بى رو پوش و برهنه وارد کردند، زنان کوفه به حال ایشان رقّت کرده گریه و ندبه آغاز نمودند. در آن حال على بن الحسین علیه السّلام را دیدم که از کثرت علّت مرض رنجور و ضعیف گشته و (غل جامعه ) بر گردنش نهاده اند و دستهایش را به گردن مغلول کرده اند و آن حضرت به صداى ضعیفى مى فرمود که این زنها بر ما گریه مى کنند پس ما را که کشته است ؟!
و در آن وقت حضرت زینب علیهاالسّلام آغاز خطبه کرد، و به خدا قسم که من زنى با حیا و شرم ، اَفْصَح و اَنْطَق از جناب زینب دختر على علیه السّلام ندیدم که گویا از زبان پدر سخن مى گوید، و کلمات امیر المؤ منین علیه السّلام از زبان او فرو مى ریزد، در میان آن ازدحام واجتماع که از هر سو صدائى بلند بود به جانب مردم اشارتى کرد که خاموش باشید، در زمان نفسها به سینه برگشت و صداى جَرَسها ساکت شد(354) آنگاه شروع در خطبه کرد و بعد از سپاس یزدان پاک و درود بر خواجه لَوْلاک فرمود:
اى اهل کوفه ، اهل خدیعه و خذلان ! آیا بر ما مى گریید و ناله سر مى دهید هرگز باز نایستد اشک چشم شما، و ساکن نگردد ناله شما، جز این نیست که مثل شمامثل آن زنى است که رشته خود را محکم مى تابید و باز مى گشود چه شما نیز رشته ایمان را ببستید و باز گسستید و به کفر برگشتید، نیست در میان شما خصلتى و شیمتى جز لاف زدن و خود پسندى کردن و دشمن دارى و دروغ گفتن و به سَبْک کنیزان تملّق کردن و مانند اَعدا غمّازى کردن ، مَثَل شما مَثَل گیاه و علفى است که در مَزْبَله روئیده باشد یا گچى است که آلایش قبرى به آن کرده شده باشد پس بد توشه اى بود که نفسهاى شما از براى شما در آخرت ذخیره نهاده و خشم خدا را بر شما لازم کرد و شما را جاودانه در دوزخ جاى داد از پس آنکه ما را کشتید بر ما مى گریید. سوگند به خدا که شما به گریستن سزاوارید، پس بسیار بگرئید و کم بخندید؛ چه آنکه ساحت خود را به عیب و عار ابدى آلایش دادید که لوث آن به هیچ آبى هرگز شسته نگردد و چگونه توانید شست و با چه تلافى خواهید کرد کشتن جگر گوشه خاتم پیغمبران و سیّد جوانان اهل بهشت و پناه نیکویان شما و مَفْزَع بلیّات شما و علامت مناهج شما و روشن کننده محجّه شما و زعیم و متکلّم حُجَج شما که در هر حادثه به او پناه مى بردید ودین و شریعت رااز او مى آموختید. آگاه باشید که بزرگ وِزْرى براى حشر خود ذخیره نهادید، پس هلاکت از براى شما باد و در عذاب به روى در افتید و از سعى و کوشش خود نومید شوید و دستهاى شما بریده باد و پیمان شما مورث خسران و زیان باد، همانا به غضب خدا بازگشت نمودید و ذلّت و مسکنت بر شما احاطه کرد، واى بر شما آیا مى دانید که چه جگرى از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم شکافتید و چه خونى از او ریختید و چه پردگیان عصمت او را از پرده بیرون افکندید، امرى فظیع و داهیه عجیب به جا آوردید که نزدیک است آسمانها از آن بشکافد و زمین پاره شود و کوهها پاره گردد و این کار قبیح و نا ستوده شما زمین و آسمان را گرفت ، آیا تعجّب کردید که از آثار این کارها از آسمان خون بارید؟ آنچه در آخرت بر شما ظاهر خواهد گردید از آثار آن عظیم تر و رسواتر خواهد بود؛ پس بدین مهلت که یافتید خوشدل و مغرور نباشید؛ چه خداوند به مکافات عجلت نکند، و بیم ندارد که هنگام انتقام بگذرد و خداوند در کمینگاه گناهکاران است .
راوى گفت : پس آن مخدّره ساکت گردید و من نگریستم که مردم کوفه از استماع این کلمات در حیرت شده بودند و مى گریستند و دستها به دندان مى گزیدند.
و پیرمردى را هم دیدم که اشک چشمش بر روى و مو مى دوید و مى گفت :
شعر :
کُهُولُهُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَنَسْلُهُمْ |
اِذا عُدَّ نَسْلٌ لایَخیبُ وَلایَخْزى (355) |
و به روایت صاحب (احتجاج )در این وقت حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرمود: اى عمّه ! خاموشى اختیار فرما و باقى را از ماضى اعتبار گیر و حمد خداى را که تو عالمى مى باشى که معلم ندیدى ، و دانایى باشى که رنج دبستان نکشیدى ، و مى دانى که بعد از مصیبت جزع کردن سودى نمى کند، و به گریه و ناله آنکه از دنیا رفته باز نخواهد گشت (356).
و از براى فاطمه دختر امام حسین علیه السّلام و امّ کلثوم نیز دو خطبه نقل شده لکن مقام را گنجایش نقل نیست .
سیّد بن طاوس بعد از نقل آن خطبه فرموده که مردم صداها به صیحه و نوحه بلند کردند و زنان گیسوها پریشان نمودند و خاک بر سر مى ریختند و چهره ها بخراشیدند و طپانچه ها بر صورت زدند و نُدبه به ویل و ثبور آغاز کردند و مردان ریشهاى خود را همى کندند و چندان بگریستند که هیچگاه دیده نشد که زنان و مردان چنین گریه کرده باشند.
پس حضرت سیّد سجاد علیه السّلام اشارت فرمود مردم را که خاموش شوید و شروع فرمود به خطبه خواندن پس ستایش کرد خداوند یکتا را و درود فرستاد محمّد مصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلّم را پس از آن فرمود که :
ایّها النّاس ! هرکه مرا شناسد شناسد و هر کس نشناسد بداند که منم على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهماالسّلام منم پسر آن کس که او را در کنار فرات ذبح کردند بى آنکه از او خونى طلب داشته باشند، منم پسر آنکه هتک حرمت او نمودند و مالش را به غارت بردند و عیالش را اسیر کردند، منم فرزند آنکه او را به قتل صَبْر کشتند(357) و همین فخر مرا کافى است . اى مردم ! سوگند مى دهم شما را به خدا آیا فراموش کردید شما که نامه ها به پدر من نوشتید چون مسئلت شما را اجابت کرد از در خدیعت بیرون شدید، آیا یاد نمى آورید که با پدرم عهد و پیمان بستید و دست بیعت فرا دادید آنگاه او را کشتید و مخذول داشتید، پس هلاکت باد شما را براى آنچه براى خود به آخرت فرستادید، چه زشت است راءیى که براى خود پسندیدید، با کدام چشم به سوى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم نظر خواهید کرد هنگامى که بفرماید شماها را که کشتید عترت مرا و هتک کردید حرمت مرا و نیستید شما از امّت من .
چون سیّد سجاد علیه السّلام سخن بدین جا آورد صداى گریه از هر ناحیه و جانبى بلند شد، بعضى بعضى را مى گفتند هلاک شوید و ندانستید. دیگرباره حضرت آغاز سخن کرد و فرمود:
خدا رحمت کند مردى را که قبول کند نصحیت مرا و حفظ کند وصیّت مرا در راه خدا و رسول خدا و اهل بیت او؛ چه ما را با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم متابعتى شایسته و اقتدائى نیکو است .
مردمان همگى عرض کردند که یابن رسول اللّه ! ما همگى پذیراى فرمان توئیم ونگاهبان عهد و پیمان و مطیع امر توئیم و هرگز از تو روى نتابیم و به هر چه امر فرمائى تقدیم خدمت نمائیم و حرب کنیم با هر که ساخته حرب تست و از در صلح بیرون شویم با هر که با تو در طریق صلح و سازش است تا هنگامى که یزید را ماءخوذ داریم و خونخواهى کنیم از آنانکه با تو ظلم کردند و بر ما ستم نمودند حضرت فرمود:
هیهات ! اى غدّاران حیلت اندوز که جز خدعه و مکر خصلتى به دست نکردید دیگر من فریب شماها را نمى خورم مگر باز اراده کرده اید که با من روا دارید آنچه با پدران من به جا آوردید، حاشا و کلاّ به خدا قسم هنوز جراحاتى که از شهادت پدرم در جگر و دل ما ظاهر گشته بهبودى پیدا نکرده ؛ چه آنکه دیروز بود که پدرم با اهل بیت شهید گشتند.
و هنوز مصائب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و پدرم و برادرانم مرا فراموش نگشته و حُزن و اندوه بر ایشان در حلق من کاوش مى کند و تلخى آن در دهانم و سینه ام فرسایش مى نماید، و غصّه آن در راه سینه من جریان مى کند، من از شما همى خواهم که نه با ما باشید و نه برما، و فرمود:
شعر :
لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الحُسَیْنُ فَشَیْخُهُ |
قَدْ کانَ خَیْرا مِنْ حُسَیْنٍ وَاَکْرَما |
فَلا تَفْرَحُوا یا اَهْلَ کُوفانَ بِالَّذى |
اُصیبَ حُسَیْنٌ کانَ ذلِکَ اَعْظَما |
قَتیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحى فِداؤُهُ |
جَزَاءُ الَّذى اَرْداهُ نارُجَهَنَّما |
ثُمَّ قالَ:
شعر :
رَضینا مِنْکُمْ رَاءْسا بِرَاءْسٍ |
فَلا یَوْمٌ لَنا ولایَوْمٌ عَلَیْنا(358). |
یعنى ما خشنودیم از شما سر به سر، نه به یارى ما باشید ونه به ضرر ما.