صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 46322
تعداد نوشته ها : 72
تعداد نظرات : 2
 سایز نرمال

کد مداحی آنلاین برای وبگاه
سايت رسمي سربازان اسلام; www.sarbazaneislam.com
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيد، اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سر و كاكُل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اَعلى صورت بانگ و عَويلى برآورد و روانه به سوى سرا پرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سرخود را بر زمين زد تا جان داد، دختران امام عليه السّلام چون صداى آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرت است كه بى صاحب غرقه به خون مى آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده ، آن وقت غوغاى رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و وااماماه بلند شد


.(302)
شاعر عرب در این مقام گفته :
شعر :

وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ
یَنُوحُ وَیَنْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا
خَرَجْنَ بُنَیّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا
فَعایَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا
فاَدْمَیْنَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ
وَاَسْکَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَیْسَ یَصْطَلى

و شاعر عجم گفته :
شعر :

به نا گه رفرف معراج آن شاه
که با زین نگون شد سوى خرگاه
پروبالش پر از خون دیده گریان
تن عاشق کُشش آماج پیکان
به رویش صیحه زد دخت پیمبر
که چون شد شهسوار رُوز محشر
کجا افکندیش چونست حالش
چه با او کرد خصم بدسگالش
مرآن آدم وَش پیکربهیمه
همى گفت الظلیمه الظلیمه
سوى میدان شد آن خاتون محشر
که جویا گردد از حال برادر
ندانم چُون بُدى حالش در آن حال
نداند کس بجز داناى احوال

راوى گفت : پس اُم کلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عویل برداشت و مى گفت :
وامُحَمَّداه واجَدّاه و انبِیّاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیّاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراء صَریحٌ بِکَرْبَلا مَحزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوبُ الْعِمامَةِ وَالرِداء.(303)
و آن قدر ندبه و گریه کرد تا غشّ کرد. و حال دیگر اهل بیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهل بیت آن حضرت را که در آن هنگام چه بر آنها گذشت که احدى را یاراى تصوّر و بیان تقریر و تحریر آن نیست .
وَفِى الزّیارَةِ الْمَرْوِیَّةِ عَنِ النّاحِیَةِ الْمُقَدَّسَةِ:
وَاَسْرَعَ فَرَسُکَ شارِدا اِلى خِیامِکَ قاصِدا مُهَمْهِما باِکیا فَلَمّا رَاَیْنَ النِّساءُ جَوادَکَ مَخْزِیّا وَنَظَرْنَ سَرْجِکَ عَلَیْهِ مَلْوِیّا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الّشُعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتٍوَ عَنْ الوُجُوهِ سافِراتٍ وَبِالْعَویلِ داعِیاتٍ وَبَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَاِلى مَصْرَعِکَ مُبادِراتٍ وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ مُوْلِعٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِکَ قابِضٌ عَلى شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ ذابِحٌ لَکَ بُمهَنَّدِهِ قَدْ سَکَنَتْ حَواسُّکَ وَ خَفِیَتْ اَنْفاسُکَ وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَاْسُکَ.
راوى گفت : چون لشکر، آن حضرت را شهید کردند به جهت طمعِ رُبودن لباس ‍ او بر جَسَد مقدّس آن شهید مظلوم روى آوردند، پیراهن شریفش را اسحاق بن حَیْوَة (304) حَضْرَمى برداشت و بر تن پوشید و مبروص شد و مُوى سر و رویش ریخت ، و در آن پیراهن زیاده از صد و ده سوراخ تیر و نیزه و شمشیر بود.
عِمامه آن حضرت را اَخْنَس بن مَرْثَد و به روایت دیگر جابربن یزید اَزْدى برداشت و بر سر بست دیوانه یا مجذوم شد. و نعلین مبارکش را اَسْوَد بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل بن سلیم با انگشت مبارکش قطع کرد و ربود.
مختار به سزاى این کار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بغلطید تا به جهنم واصل گردید. و قطیفه خز آن حضرت را قیس بن اشعث برد و از این جهت او را (قیس القطیفه ) نامیدند.(305)
روایت شده که آن ملعون مجذو م شد و اهل بیت او از او کناره کردند و او را در مَزابل افکندند و هنوز زنده بود که سگها گوشتش را مى دریدند.
زره آن حضرت را عمر سعد برگرفت و وقتى که مختار او را بکشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشید، و چنین مى نماید که آن حضرت را دو زره بوده زیرا گفته اند که زره دیگرش را مالک بن یسر ربود و دیوانه شد. و شمشیر آن حضرت را جُمَیْع بن الْخَلِق اءَوْدی ، و به قولى اَسْوَد بن حَنْظَله تَمیمى ، و به روایتى فَلافِس نَهْشَلى برداشت ، و این شمشیر غیر از ذوالفقار است زیرا که ذوالفقار یا امثال خُودْ از ذخایر نبوت و امامت مصون و محفوظ است .(306)
مؤ لّف گوید: که در کتب مقاتل ذکرى از ربودن جامه و اسلحه سایر شهداء - رضى الله عنهم - نشده لکن آنچه به نظر مى رسد آن است که اَجلاف کوفه اِبقاء بر احدى نکردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند.
ابن نما گفته که حکیم بن طُفَیلْ جامه و اسلحه حضرت عباس علیه السّلام را ربود.(307)
در زیارت مرویّه صادقیّه شهداء است (وسَلَبُوکُمْ لاِبْنِ سُمَیَّةَ وَابْنِ آکِلَةِ الاَْکْبادِ.)
در بیان شهادت عبداللّه بن مُسلم دانستى که قاتل او از تیرى که به پیشانى آن مظلوم رسیده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تیر را بیرون آورد چگونه تصور مى شود کسى که از یک تیر نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد.
در حدیث معتبر مروى از (زائده ) از على بن الحسین علیه السّلام تصریح به آن شده در آنجا که فرموده :
وَکَیفَ لا اَجْزَعُ وَاَهْلَعُ وَقَدْ اَرَى سَیِّدى وَ إ خْوَتى و عُمُومَتى وَ وَلَدِ عَمّى وَاَهْلى مُصْرَعینَ بِدِمائِهِمْ مُرَمَّلین بِالْعَراءِ مُسْلَبینَ لا یُکْفَنُونَ وَ لا یُوارُونَ.(308)
فصل پنجم : در بیان غارت نمودن لشکر، خِیام حرم را
قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُیوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَیْنِ الْبَتُولِ.(309)
چون لشکر از کار جناب امام حسین علیه السّلام پرداختند آهنگ خِیام مقدسه و سَرادق اهل بیت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى کردند، چون به خِیام محترم رسیدند مشغول به تاراج و یغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت کردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چیزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه دیدار شد ببردند، و تفصیل این واقعه شایسته ذکر نباشد.
به هر حال ؛ زنها گریه و ندبه آغاز کردند و احدى از آن سنگدلان دلش به حال آن شکسته دلان نسوخت جز زنى از قبیله بکربن وائل که با شوهر خود در لشکر عمر سعد بود چون دید که آن بى دینان متعرض دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى کنند دلش به حال آن بینوایان سوخت شمشیرى برداشت رو به خیمه کرد و گفت :
یا آلَ بَکْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم ؟!
اى آل بکربن وائِل ! آیا این مردانگى و غیرت است که شما تماشا کنید و ببینید که دختران پیغمبر را چنین غارتگرى کنند و شما اعانت ایشان نکنید؟ پس به حمایت اهل بیت رو به لشکر کرد و گفت :
لا حُکْمَ اِلا للّهِ یا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.
شوهرش که چنین دید دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانید. راوى گفت : پس بیرون نمودند زنها را از خیمه پس آتش زدند خیمه ها را.
فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِیاتٍ باکِیاتٍ یَمْشینَ سَبایا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ.(310)
و چه نیکو سروده در این مقام صاحب (معراج المحبة ) اَسْکَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :
شعر :

چُه کار شاه لشکر بر سر آمد
سوى خرگه سپه غارتگر آمد
به دست آن گروه بى مروّت
به یغما رفت میراث نبوّت
هر آن چیزى که بُد در خرگه شاه
فتاد اندر کف آن قوم گمراه
زدند آتش همه آن خیمه گه را
که سوزانید دودش مهر و مه را
به خرگه شد محیط آن شعله نار
همى شد تا به خیمه شاه بیمار
بتول دومین شد در تلاطم
نمودى دست و پاى خویشتن گم
گهى در خیمه و گاهى برون شد
دل از آن غصه اش دریاى خون شد
من از تحریر این غم ناتوانم
که تصویرش زده آتش به جانم
مگر آن عارف پاکیزه نیرو
در این معنى بگفت که آن شِعر نیکو
اگر دردم یکى بودى چه بودى
وگر غم اندکى بودى چه بودى (311)

حُمَیْد بن مُسلم گفته که ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِیام عبور مى کردیم تا به على بن الحسین علیهماالسّلام رسیدیم . دیدیم که در شدّت مرض و بستر غم و بیمارى و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آیا این بیمار را بکشیم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردمید شماها، آیا این کودکِ ناتوان را هم مى خواهید بکشید؟ همین مرض که دارد شما را کافى است و او را خواهد کشت ؛ و شرّ ایشان را(312) از آن حضرت برگردانیدم . پس آن بى رحمان پوستى را که در زیر بدن آن حضرت بود بکشیدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افکندند.
این هنگام عمر سعد در رسید، زنان اهل بیت نزد او جمع شدند و بر روى او صیحه زدند و سخت بگریستند که آن شقى بر حال آنها رقّت کرد و به اصحاب خود فرمان دا که دیگر کسى به خیمه زنان داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرّض نگردد. زنها که حال رقّتى از او مشاهده کردند از آن خبیث استدعا نمودند که حکم کن آنچه از ما برده اند به ما ردّ کنند تا ما خود را مستور کنیم . ابن سعد لشکر را گفت که هر کس آنچه ربوده به ایشان ردّ نماید، سوگند به خدا که هیچ کس امتثال امر او نکرد و چیزى ردّ نکردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر کرد که موکّل بر حفظ خِیام باشند که کسى از زنها بیرون نشود و لشکر هم متعرض حال آنها نگردند، پس ‍ روى به خیمه خود آورد و لشکر را ندا در داد که مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْنِ؟ کیست که ساختگى کند و اسب بر بدن حسین براند؟
ده تن حرام زاده ساختگى مهیّا این کار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر آن بدنشریف بتاختند و استخوانهاى سینه و پشت و پهلوى مبارکش را در هم شکستند و این جماعتچون به کوفه آمدند در برابر ابن زیاد ملعون ایستادند، اُسَیْد بن مالک که یکى از آنحرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود کند تا جایزه بسیار بگیرد این شعر را مُفاَخَرةخواند:
شعر :

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ
بِکُلّ یَعْبوُبٍ شَدید الا سْرِ(313)

ابن زیاد گفت چه کسانید؟ گفتند: اى امیر! ما آن کسانیم که امیر را نیکو خدمت کردیم ، اسب بر بدن حسین راندیم به حدّى که استخوانهاى سینه او را به زیر سُم ستور مانند آرد نرم کردیم ؛ ابن زیاد وَقْعى برایشان نگذاشت و امر کرد که و در زیارتى که به روایت سیّد بن طاوس از ناحیه مقدّسه بیرون آمده از فرزندان امام حسین علیه السّلام على و عبداللّه مذکور است ، و از فرزندان امیرالمؤ منین علیه السّلام عبداللّه و عبّاس ‍ جعفر و عثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن علیه السّلام : ابوبکر و عبداللّه و قاسم ، و از فرزندان عبداللّه بن جعفر: عون و محمّدو از فرزندان عقیل : جعفر و عبدالرحمن و محمّدبن ابى سعید بن عقیل و عبداللّه و ابى عبداللّه و فرزندان مسلم ، و ایشان با حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام هیجده نفر مى شوند و شصت و چهار نفر دیگر از شهداء در آن زیارت به اسم مذکورند(314).
شیخ طوسى رحمه اللّه در (مصباح ) از عبداللّه بن سنان روایت کرده است که گفت : من در روز عاشورا به خدمت آقاى خود حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام رفتم دیدم که رنگ مبارک آن حضرت متغیّر گردیده و آثار حُزن و اندوه از روى شریفش ظاهر است و مانند مروارید آب از دیده هاى مبارک او مى ریزد؛ گفتم : یابن رسول اللّه ! سبب گریه شما چیست ؟ هرگز دیده شما گریان مباد، فرمود: مگر غافلى که امروز چه روزى است ؟ مگر نمى دانى که در مثل این روز حسین علیه السّلام شهید شده است ؟ گفتم : اى آقاى من ! چه مى فرمائى در روزه این روز؟ فرمود که (روزه بدار بى نیّت روزه ، و در روز افطار بکن نه از روى شماتت . و در تمام روز روزه مدار و بعد از عصر به یک ساعت به شربتى از آب افطار بکن که در مثل این وقت از این روز جنگ از آل رسُول صلى اللّه علیه و آله و سلّم منقضى شد و سى نفر از ایشان و آزاد کرده هاى ایشان بر زمین افتاده بودند که دشوار بود بر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم شهادت ایشان و اگر حضرت در آن روز زنده بود همانا آن حضرت صاحب تعزیه ایشان بود). پس حضرت آن قدر گریست که ریش ‍ مبارکش ترشد(315).
از این حدیث شریف استفاده مى شود که آل رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم که در کربلا شهید شدند هیجده تن بودند؛ زیرا که ابن شهر آشوب در (مناقب ) فرموده که ده نفر از موالیان امام حسین علیه السّلام و دو نفر از موالیان امیرالمؤ منین علیه السّلام در کربلا شهید شدند(316)، پس از این جمله با هیجده تن از آل رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم سى نفر مى شوند.
بالجمله ؛ در عدد شهداء طالبییّن اختلاف است و آنچه اقوى مى نماید آن است که هیجده تن در ملازمت حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام از آل پیغمبر شهید شده اند؛ چنانچه در روایت معتبر (عیون ) و (امالى ) است که حضرت امام رضا علیه السّلام به ریّان فرموده (317) و مطابق است با قول زحر بن قیس که در آن رزمگاه حاضر بود و بیاید کلام او و موافق است با روایتى که از حضرت سجاد علیه السّلام مروى است که فرمود: من ، پدر و بردارم و هفده تن ازاهل بیت خود را صریع و مقتول دیدم که به خاک افتاده بودند الى غیر ذلک و همین است مختار صاحب (کامل بهائى )(318) و مى توان گفت آنانکه هفده تن شمار کرده اند طفل رضیع را در شمار نیاورده باشند پس راجع به این قول مى شود، و خبر معاویة بن وهب را که در اوایل باب ذکر کردیم هم به این مطلب حمل کنیم . واللّه تعالى هو العالم .
مقصد چهارم : در وقایع متاءخّره بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام از حرکت اهل بیت طاهره از کربلا تا ورود به مدینه منوره و ذکر بعضى از مراثى و غدد اولاد آن حضرت
فصل اوّل : در بیان فرستادن سرهاى شهداء و حرکت از کربلا بجانب کوفه
عمر بن سعد چون از کار شهادت امام حسین علیه السّلام پرداخت نخستین سر مبارک آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سکون واو و آخره یاء) بن یزید و حُمَیْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیداللّه بن زیاد روانه کرد. خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به کوفه رسانید، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممکن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .
طبرى و شیخ ابن نما روایت کرده اند از (نَوار) زوجه خولى که گفت : آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد(319). من از او پرسیدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل یک دهر پیدا کردم سر حسین را آوردم ، گفتم : واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم که سر من تو در یک بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و از رختخواب بیرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه که سر مطهّر در زیر آن بود نشستم ، پس ‍ سوگند به خدا که پیوسته مى دیدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر کشیده ، و مرغان سفید همى دیدم که در اطراف آن سر طَیَران مى کردند تا آنکه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زیاد برد(320).
مؤ لّف گوید: که ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بیت امام حسین علیه السّلام در شام عاشورا نقل چیزى نکرده اند و بیان نشده که چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در این کتاب نقل کنیم ، بلى بعضى شُعراء در این مقام اشعارى گفته اند که ذکر بعضش مناسب است .
صاحب (معراج المحبّة ) گفته :
شعر :

چه از میدان گردون چتر خورشید
نگون چون رایت عبّاس گردید
بتول دوّمین اُمّ المَصائب
چه خود را دید بى سالار و صاحب
بر اَیتام برادر مادرى کرد
بَنات النَّعش را جمع آورى کرد
شفا بخش مریضان شاه بیمار
غم قتل پدر بودش پرستار
شدندى داغداران پیمبر
درون خیمه سوزیده ز اخگر
به پا شد از جفا و جور امّت
قیامت بر شفیعان دست امّت
شبى بگذشت بر آل پیمبر
که زهرا بود در جنّت مُکدّر
شبى بگذشت بر ختم رسولان
که از تصویر آن عقل است حیران
ز جمّال و حکایتهاى جمّال
زبانِ صد چُه من ببریده و لال
ز انگشت و ز انگشتر که بودش
بود دُور از ادب گفت و شنودش (321)

دیگرى گفته از زبان جناب زینب علیهاالسّلام (گوینده نَیِرّ تبریزى است ):
شعر :

اگر صبح قیامت را شبى هست آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
برادر جان ! یکى سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زینب بى تو چون در ذکر یاربّ یاربّ است امشب
جهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت
تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
سَرَت مهمان خولى و تنت با ساربان همدم
مرا باهر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
صَبا از من به زهرا گوبیا شام غریبان بین
که گریان دیده دشمن به حال زینب است امشب (322)

و محتشم رحمه اللّه گفته :
شعر :

کاى بانوى بهشت بیا حال ما ببین
ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین
بنگر به حال زار جوانان هاشمى
مردانشان شهید و زنان در عزا ببین (323)

بالجمله ؛ چون عمر سعد سر امام حسین علیه السّلام را به خولى سپرد امر کرد تا دیگر سرها را که هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاک و خون تنظیف کردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زیاد فرستاد و به قولى سرها را در میان قبایل کِنْدَه و هَوازِن و بنى تَمیم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و سایر قبایل پخش ‍ کرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوى او تقرّب جویند. و خود آن ملعون بقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز گزاشت و همگى را به خاک سپرد و چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد امر کرد که دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را مُکَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار کردند و سیّد سجّاد علیه السّلام را (غُل جامعه )(324) بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترک و روم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را که نظر بر جسد مبارک امام حسین علیه السّلام و کشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند. صاحب (معراج المحبّة ) گفته :
شعر :

چُه بر مَقْتل رسیدند آن اسیران
به هم پیوست نیسان و حزیران
یکى مویه کنان گشتى به فرزند
یکى شد مو کنان بر سوگ دلبند
یکى از خون به صورت غازه مى کرد
یکى داغ على را تازه مى کرد
به سوگ گُلرخان سَروْ قامت
به پا گردید غوغاى قیامت
نظر افکند چون دخت پیمبر
به نور دیده ساقىَ کوثر
بناگه ناله هذا اَخى زد
به جان خلد نار دوزخى زد
ز نیرنگ سپهر نیل صورت
سیه شد روزگار آل عصمت
ترا طاقت نباشد از شنیدن
شنیدن کى بود مانند دیدن (325)

دیگرى گفته :
شعر :

مَه جَبینان چون گسسته عقد دُرّ
خود بر افکندند از پشت شتر
حلقها از بهر ماتم ساختند
شور محشر در جهان انداختند
گشت نالان بر سر هر نوگلى
از جگر هجران کشیده بلبلى
زینب آمد بر سر بالین شاه
خاست محشر از قِران مهر وماه
دید پیدا زخمهاى بى عدید
زخم خواره در میانه ناپدید
هر چه جُستى مو به مو از وى نشان
بود جاى تیر و شمشیر و سِنان

شیخ ابن قولویه قمى به سند معتبر از حضرت سجّاد علیه السّلام روایت کرده که به زائده ، فرمود: همانا چون روز عاشورا رسید به ما آنچه رسید از دواهى و مصیبات عظیمه و کشته گردید پدرم و کسانى که با او بودند از اولاد و برادران و سایراهل بیت او، پس حرم محترم و زنان مکرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار کردند براى رفتن به جانب کوفه پس ‍ نظر کردم به سوى پدر و سایر اهل بیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره آنها بر روى زمین است و کسى متوجّه دفن ایشان نشد و سخت بر من گران آمد و سینه من تنگى گرفت و حالتى مرا عارض شد که همى خواست جان از بدن من پرواز کند. عمّه ام زینب کبرى علیهاالسّلام چون مرا بدین حال دید پرسید که این چه حالت است که در تو مى بینم اى یادگار پدر و مادر و برادران من ، مى نگرم ترا که مى خواهى جان تسلیم کنى ؟ گفتم : اى عمّه ! چگونه جزع و اضطراب نکنم و حال آنکه مى بینم سیّد و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عشیرت خود را که آغشته به خون در این بیابان افتاده و تن ایشان عریان و بى کفن است و هیچ کس بر دفن ایشان نمى پردازد و بشرى متوجّه ایشان نمى گردد و گویا ایشان را از مسلمانان نمى دانند.
عمّه ام گفت : (از آنچه مى بینى دلگران مباش و جَزَع مکن ، به خدا قسم که این عهدى بود از رسول خدا6 به سوى جدّ و پدر و عمّ تو و رسول خدا6، مصائب هر یک را به ایشان خبر داده به تحقیق که حق تعالى در این امّت پیمان گرفته از جماعتى که فراعنه ارض ایشان را نمى شناسند لکن در نزد اهل آسمانها معروفند که ایشان این اعضاى متفرّقه و اجساد در خون طپیده را دفن کنند.
وَینصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبیکَ سَیِّدِالشُّهداءِ علیه السّلام لا یُدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لا یَعفُو رَسْمُهُ عَلى کرُوُرِ اللَّیالى وَ الاَْیّامِ. و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سیّد الشهداء علیه السّلام علامتى نصب کنند که اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ایام و لیالى محو و مطموس نگردد یعنى مردم از اطراف و اکناف به زیارت قبر مطهّرش بیایند و او را زیارت نمایند و هر چند(326) که سلاطین کَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعى و کوشش نمایند ظهورش زیاده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت ).(327)
بقیه این حدیث شریف از جاى دیگر گرفته شود، بنابر اختصار است .
و بعضى ، عبارت سیّدبن طاوس را در باب آتش زدن خیمه ها و آمدن اهل بیت علیهماالسّلام به قتلگاه که در روز عاشورا نقل کرده ، در روز یازدهم نقل کرده اند مناسب است ذکر آن نیز.
چون ابن سعد خواست زنها را حرکت دهد به جانب کوفه ، امر کرد آنها را از خیمه بیرون کنند و خِیام محترمه را آتش زنند پس آتش در خیمه هاى اهل بیت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پیغمبر6 دهشت زده با سر و پاى برهنه از خیمه ها بیرون دویدند و لشکر را قَسَم دادند که ما را به مَصْرَع حسین علیه السّلام گذر دهید پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ایشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صیحه و شیون کشیدند و سر و روى را با مشت و سیلى بخستند(328).
و چه نیکو سروده محتشم رحمه اللّه در این مقام :
شعر :

بر حربگاه چو ره آن کاروان فتاد
شور نشور واهمه را در گمان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهاى کارى تیر و کمان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بى اختیار نعره هذا حُسَین از او
سرزد چنانکه آتش او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول
رُو در مدینه کرد که یا اَیُهَّا الرَّسوُل :
این کشته فتاده به هامون حسین تست
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست
این ماهى فتاده به دریاى خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست
پس روى در بقیع و به زهرا خطاب کرد
مرغ هوا و ماهى دریا کباب کرد
کاى مونس شکسته دلان حال ما ببین
مارا غریب و بى کس و بى آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببین
تن هاى کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهاى سروران همه در نیزه ها ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکه کربلا ببین (329)

و دیگرى گفته :
شعر :

زینب چو دید پیکر آن شه به روى خاک
از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
کاى خفته خوش به بستر خون دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
اى وارث سریر امامت به پاى خیز
بر کشتگان بى کفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطه بحر بلانگر
دستى به دستگیرى ایشان دراز کن
برخیز صبح شام شد اى میر کاروان
ما را سوار بر شتر بى جهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پُر هراس
بار دگر روانه به سوى حجاز کن

راوى گفت : به خدا سوگند! فراموش نمى کنم زینب دختر على علیهماالسّلام را که بر برادر خویش ندبه مى کرد وبا صوتى حزین و قلبى کئیب ندا برداشت که : یا مَحَمَّداه صَلّى عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماءِ این حسین تُست که با اعضاى پاره در خون خویش آغشته است ، اینها دختران تواَند که ایشان را اسیر کرده اند.
یا مُحَمَّداه ! این حسین تست که قتیل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاک افتاده و باد صبا بر او خاک و غبار مى پاشد، و احُزْناه و اکَرْباه ! امروز، روزى را ماند که جدّم رسول خدا6 وفات کرد. اى اصحاب محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم اینک ذُریّه پیغمبر شما را مى برند مانند اسیران (330).
و موافق روایت دیگر مى فرماید:
یا مُحمَّداه ! این حسین تست که سرش را از قفا بریده اند، و عمامه و رداء او را ربوده اند. پدرم فداى آن کسى که سرا پرده اش را از هم بگسیختند، پدرم فداى آن کسى که لشکرش را در روز دوشنبه منهوب کردند، پدرم فداى آن کسى که با غصّه و غم از دنیا برفت ، پدرم فداى آن کسى که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کسى که ریشش خون آلوده است و خون از او مى چکد، پدرم فداى آن کسى که جدّش محمّد مصطفى 6 است ، پدرم فداى آن مسافرى که به سفرى نرفت که امید برگشتنش باشد، و مجروحى نیست که جراحتش دوا پذیرد(331).
بالجمله ؛ جناب زینب علیهاالسّلام از این نحو کلمات از براى برادر ندبه کرد تا آنکه دوست و دشمن از ناله او بنالیدند، و سکینه جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و به عویل و ناله که دل سنگ خاره را پاره مى کرد مى نالید و مى گریست .
شعر :

همى گفت اى شه با شوکت وفَرّ
ترا سر رفت و ما را افسر از سر
دمى برخیز و حال کودکان بین
اسیر و دستگیر کوفیان بین

و روایت شده که آن مخدّره جسد پدر را رها نمى کرد تا آنکه جماعتى از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند(332).
و در (مصباح ) کَفْعَمى است که سکینه گفت : چون پدرم کشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم حالت اغما و بى هوشى براى من روى داد در آن حال شنیدم پدرم مى فرمود:
شعر :

شیعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرونی
اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْشَهیدٍ فَانْدُبُونی (333)

پس اهل بیت را از قتلگاه دور کردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصیلى که گذشت سوار کردند و به جانب کوفه روان داشتند.

دسته ها : امام حسين - عاشورا
دوشنبه بیست و هفتم 8 1392 12:6 صبح
X