شهادت عبدالرحمن بن عقیل و دیگر از شهداء اهل بیت علیه السّلام عبدالرحمن بن عقیل است که به مبارزت بیرون شد و رجز خواند: شعر : اَبى ، عَقیلٌ فَاعْرفوُا مَکانى | مِنْ هاشِمٍ وَ هاشِمٌ اِخْوانى | کُهُولُ صِدْقٍ سادَةُ الاَْقرانِ | هذا حُسَیْنٌ شامِخُ اْلبُنْیانِ | وَ سَیّدُ الشَّیْبِ مَعَ الشُبّانِ پس هفده تن از فُرْسان لشکر را به خاک هلاک افکند، آنگاه به دست عثمان بن خالد جُهَنى به درجه رفیعه شهادت رسید. (235) طبرى گفته که گرفت مختار در بیابان دو نفرى را که شرکت کرده بودند در خون عبدالرحمن بن عقیل و در برهنه کردن بدن او پس گردن زد ایشان را،آنگاه بدن نحسشان را به آتش سوزانید. و دیگر جعفربن عقیل است رحمه اللّه که به مبارزت بیرون شد و رجز خواند: شعر : اَنَا اْلغُلامُ اْلاَبْطَحِىُّ الطالِبّى | مِنْ مَعْشَرٍ فى هاشِمٍ مِنْ غالِبٍ | وَنَحْنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِبِ | هذا حُسَیْنٌ اَطْیَب اْلاَطایِبِ | پس دو نفر و به قولى پانزده سوار را به قتل رسانید و به دست بُشْرِ بن سَوْطِ هَمدانى به قتل رسید. (236) شهادت عبداللّه الاکبر بن عقیل و دیگر عبداللّه الاکبر بن عقیل که عثمان بن خالد و مردى از همدان او را به قتل رسانیدند. و محمّد بن مسلم بن عقیل رحمة اللّه را اَبو مَرهم اَزْدى و لَقیطْ بْن ایاس جُهنى شهید کرد. شهادت عمر بن ابى سعید بن عقیل و محمّدبن ابى سعید بن عقیل رحمه اللّه را لَقیط بن یاسر جُهنى به زخم تیر شهید کرد. مؤ لف گوید: که بعد از شهادت جناب علىّ اکبر علیه السّلام ذکر شهادت عبداللّه بن مسلم بن عقیل شد، پس آنچه از آل عقیل در یارى حضرت امام حسین علیه السّلام به روایات معتبره شهید شدند با جناب مسلم هفت تن به شمار مى رود، و سلیمان بن قَتَّه نیز عدد آنها را هفت تن ذکر کرده ، چنانچه گفته در مرثیه امام حسین علیه السّلام : شعر : عَینُ جُودی بِعَبْرةٍ وَ عَویلٍ | فَانْدُبى اِنْ بَکَیْتِ آلَ اَلرّسُولِ | سِتَّة کُلُّهُمْ لِصُلْبِ عَلِی | قَدْ اُصیبُوا وَسَبْعَةٌ لِعَقیلٍ | شهادت جناب قاسم بن الحسن بن على بن ابى طالب علیهماالسّلام شعر : زبرج خیمه بر آمد چو قاسم بن حسن | سُهیل سر زده گفتى مگر زسمت یمن | زخیمگاه به میدان کین روان گردید | رخ چو ماه تمام و قدى چون سرو چمن | گرفت تیغ عدو سوز را به کف چو هلال | نمود در بر خود پیرهن به شکل کفن | قاسم بن الحسن علیهماالسّلام به عزم جهاد قدم به سوى معرکه نهاد، چون حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامى بر کف دست نهاده آهنگ میدان کرده ، بى توانى پیش شد و دست به گردن قاسم در آورد و او را در بر کشید و هر دو تن چندان بگریستند که روایت وارد شده حَتّى غُشِىَ عَلَیْهِما، پس قاسم به زبان ابتهال و ضراعت اجازت مبارزت طلبید، حضرت مضایقه فرمود، پس قاسم گریست و دست و پاى عمّ خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم علیه السّلام به میدان آمد در حالى که اشکش به صورت جارى بود و مى فرمود: شعر : اِنْ تُنْکرُونى فَاَنَا اْبنُ اْلحَسَنِ | سِبْطِ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى اْلمؤ تَمَنِ | هذا حُسَیْنٌ کَالاَْسیِر اْلمُرْتَهَنِ | بَیْنَ اُناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ الْمَزَنِ (237) | پس کارزار سختى نمود و به آن صِغَر سنّ و خرد سالى ، سى و پنج تن را به درک فرستاد. حُمَیْد بن مسلم گفته که من در میان لشکر عمر سعد بودم پسرى دیدم به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازارى در برداشت و نَعْلَینى در پا داشت که بند یکى از آنها گسیخته شده بود و من فراموش نمى کنم که بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد اَزدى گفت : به خدا سوگند که من بر این پسر حمله مى کنم و او را به قتل مى رسانم ، گفتم : سُبحان اللّه ! این چه اراده است که نموده اى ؟ این جماعت که دور او را احاطه کرده اند از براى کفایت امر او بس است دیگر ترا چه لازم است که خود را در خون او شریک کنى ؟ گفت : به خدا قسم که از این اندیشه بر نگردم ، پس اسب بر انگیخت و رو بر نگردانید تا آنگاه که شمشیرى بر فرق آن مظلوم زد و سر او را شکافت پس قاسم به صورت بر روى زمین افتاد و فریاد برداشت که یا عمّاه ! چون صداى قاسم به گوش حضرت امام حسین علیه السّلام رسید تعجیل کرد مانند عقابى که از بلندى به زیر آید صفها را شکافت و مانند شیر غضبناک حمله بر لشکر کرد تا به عمرو قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغى حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا کرد پس آن ملعون صیحه عظیمى زد. لشکر کوفه جنبش کردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام علیه السّلام بربایند همین که هجوم آوردند بدن او پا مال سُمّ ستوران گشت و کشته شد. پس چون گرد و غبار معرکه فرو نشست دیدند امام علیه السّلام بالاى سر قاسم است و آن جوان در حال جان کندن است و پاى به زمین مى ساید و عزم پرواز به اَعلْى علّییّن دارد و حضرت مى فرماید: سوگند به خداى که دشوار است بر عمّ تو که او را بخوانى و اجابت نتواند و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودى نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتى که ترا کشتند. هذا یَوْمٌ وَ اللّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ. آنگاه قاسم را از خاک برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوى سراپرده روان گشت در حالى که پاهاى قاسم در زمین کشیده مى شد. پس او را برد در نزد پسرش على بن الحسین علیه السّلام در میان کشتگان اهل بیت خود جاى داد، آنگاه گفت : بارالها تو آگاهى که این جماعت ما را دعوت کردند که یارى ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، اى داور داد خواه ! این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یک تن از ایشان را باقى مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان . آنگاه فرمود: اى عموزادگان من !(238) صبر نمائید اى اهل بیت من ، شکیبائى کنید و بدانید بعد از این روز، خوارى و خذلان هرگز نخواهید دید.(239) مخفى نماند که قصّه دامادى جناب قاسم علیه السّلام در کربلا و تزویج او فاطمه بنت الحسین علیه السّلام را، صحّت ندارد ؛ چه آنکه در کتب معتبره به نظر نرسیده و بعلاوه آنکه حضرت امام حسین علیه السّلام را دو دختر بوده چنانکه در کتب معتبره ذکر شده ، یکى سکینه که شیخ طبرسى فرموده : سیّد الشّهداء علیه السّلام او را تزویج عبداللّه کرده بود و پیش از آنکه زفاف حاصل شود عبداللّه شهید گردید.(240) و دیگر فاطمه که زوجه حسن مُثَنّى بوده که در کربلا حاضر بود چنانکه در احوال امام حسن علیه السّلام به آن اشاره شد، و اگر استناداً به اخبار غیر معتبره گفته شود که جناب امام حسین علیه السّلام را فاطمه دیگر بوده گوئیم که او فاطمه صغرى است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیهماالسّلام عقد بست واللّه تعالى العالم . شیخ اجلّ محدّث متتبّع ماهرثقة الا سلام آقاى حاج میرزا حسین نورى - نَوَّرَ اللّه مَرْقَدَهُ- در کتاب (لؤ لؤ و مرجان ) فرموده به مقتضاى تمام کتب معتمده سالفه مؤ لّفه در فنّ حدیث و اَنساب و سِیر نتوان براى حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام دختر قابل تزویج بى شوهرى پیدا کرد که این قضیه قطع نظر از صحّت و سقم آن به حسب نقل وقوعش ممکن باشد. امّا قصّه زبیده و شهربانو و قاسم ثانى در خاک رى و اطراف آن که در السنه عوام دائر شده ، پس آن خیالات واهیه است که باید در پشت کتاب (رموز حمزه ) وسایر کتابهاى مجعوله نوشت ، و شواهد کذب بودن آن بسیار است ، و تمام علماى انساب متّفق اند که قاسم بن الحسن علیه السّلام عقب ندارد انتهى کلامه رفع مقامه .(241) بعضى از ارباب مَقاتل گفته اند که بعد از شهادت جناب قاسم علیه السّلام بیرون شد به سوى میدان ، عبداللّه بْن الحَسَن علیه السّلام و رَجَز خواند: شعر : اِنْ تُنْکِرُونى فَاَنَاَ ابْنُ حَیْدَرَهْ | ضْرغامُ آجامٍ(242) وَ لَیْثٌ قَسْوَرَهْ | عَلَى الْاَعادى مِثْلَ ریحٍ صَرْصَرةٍ | اَکیلُکُمْ بالسّیْف کَیْلَ السَّنْدَرة (243) | و حمله کرد و چهارده تن را به خاک هلاک افکند، پس هانى بن ثُبَیْت حضرمى بر وى تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سیاه گشت .(244) و ابوالفّرج گفته که حضرت ابوجعفر باقر علیه السّلام فرموده که حرملة بن کاهل اسدى او را به قتل رسانید.(245) مؤ لف گوید: که ما مَقْتَل عبداللّه را در ضمن مقتل جناب امام حسین علیه السّلام ایراد خواهیم کرد ان شاءاللّه تعالى . شهادت ابوبکر بن حسن علیه السّلام و ابوبکر بن الحسن علیه السّلام که مادرش اُمّ وَلَد بوده و با جناب قاسم علیه السّلام برادر پدر مادرى (246) بود، عبداللّه بن عُقبه غَنَوىّ او را به قتل رسانید. و از حضرت باقر علیه السّلام مروى است که عقبه غَنَوى او را شهید کرد، و سلیمان بن قَتّه اشاره به او نموده در این شعر: شعر : وَ عِنْدَ غَنِىٍّ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا | وَ فى اَسَدٍ اُخْرى تُعَدُّ وَ تُذْکَرُ | مؤ لّف گوید: که دیدم در بعضى مشجّرات نوشته بود ابوبکربن الحسن بن على بن ابى طالب علیه السّلام شهید گشت در طفّ و عقبى براى او نبود و تزویج نموده بود امام حسین علیه السّلام دخترش سکینه را به او و خون او در بنى غنى است . شهادت اولاد امیرالمومنین علیه السّلام جناب ابوالفضل العبّاس علیه السّلام چون دید که بسیارى از اهلبیتش شهید گردیدند رو کرد به برادران خود عبداللّه و جعفر و عثمان فرزندان امیرالمومنین علیه السّلام از خود امّ البنین و فرمود: تَقَدَّموُا بِنَفسى اَنْتُمْ فَحاموُاعَنْ سَیِّدِ کُمْ حَتّى تَموُتوُا دُونَهُفَتَقَدَّموُا جَمیعاً فَصارُوا اَمامَ اْلحُسَیْنِ علیه السّلام یَقُونَهُمْ بِوُجُوهِهِمْ وَنُحُورِهِمْ؛یعنى جناب ابوالفضل علیه السّلام با برادران خویش فرمود: اى برادران من ! جان من فداى شماها باشد پیش بیفتید و بروید در جلو سیّد و آقایتان خود را سپر کنید و آقاى خود را حمایت کنید و از جاى خود حرکت نکنید تا تمامى در مقابل او کشته گردید. برادران ابوالفضل علیه السّلام اطاعت فرمایش برادر خود نموده تمامى رفتند در پیش روى امام حسین علیه السّلام ایستادند و جان خود را وقایه جان آن بزرگوار نمودند، و هر تیر و نیزه و شمشیر که مى آمد به صورت و گلوى خویش خریدند. فَحَمَلَ هانىُ بْنُ ثُبَیْتِ الحَضْرَمِىِّ عَلى عبداللّه بْنِ عَلِىّ علیه السّلام فَقَتَلَهُ ثُمَّ حَمَلَ عَلى اَخیهِ جَعْفَربْن عَلِىّ علیه السّلام فَقَتَلَهُ اَیْضَاً وَرَمى یَزیدُ الاَصْبَحِىُ عُثْمانَ بْنَ عَلِىّ علیه السّلام بِسَهْمٍَفقَتَلَهُ ثُمَّ خَرَج اِلَیْهِ فَاحْتَزَّ رَاْسَهُ و بَقَى اْلعبّاسُ بْنُ عَلِىّ قائماً اَمامَ اْلحُسَیْنِ یُقاتِلُ دُونَهُ و یَمیلُ مَعَهُ حَیْثُ مالَ حَتّى قُتِلَ. سلام اللّه علیه . مؤ لّف گوید:این چند سطر که در مقتل اولاد امیرالمومنین علیه السّلام نقل کردم از کتاب ابوحنیفه دینورى بود(247) که هزار سال بیشتر است آن کتاب نوشته شده ولکن در مقاتل دیگر است که عبداللّه بن على علیه السّلام تقّدم جست و رجز خواند: شعر : اَنا ابْنُ ذى النَّجْدَةِ و الاِفضالِ | ذاکَ علىُّ الخَیْر ذُوالْفِعالِ | سَیْفُ رسولِ اللّهِذوالنِّکالِ | فى کلِّ یَوْمٍ ظاهِرُ الاَهوالِ (248) | پس کارزار شدیدى نمود تا آنکه هانى بن ثبیت حضرمى او را شهید کرد بعد از آنکه دو ضربت مابین ایشان ردّ و بدل شد. و ابوالفرج گفته که سن آن جناب در آن روز به بیست و پنج سال رسیده بود.(249) پس از آن جعفر بن على علیه السّلام به میدان آمد و رجز خواند: شعر : اِنّى اَنا جَعْفَرُ ذُوالْمَعالى | ابْنُ عَلِىّ الخَیْرِ ذُوالنَّوالِ | حَسْبى بعَمّى جَعْفَر وَ الْخالِ | اَحْمی حُسَیْناً ذِى النَّدىَ الْمِفْضالِ (250) | هانى بن ثُبَیْت بر او حمله کرد و او را شهید نمود. و ابن شهر آشوب فرمود که خولى اصبحى تیرى به جانب او انداخت و آن بر شقیقه یا چشم او رسید.(251) و ابو الَفرَج از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که خولى ، جعفر را شهید کرد.(252) پس عثمان بن على علیه السّلام به مبارزَت بیرون شد و گفت : شعر : اِنى اَنَا عُثْمانُ ذُوالْمَفاخِرِ | شَیْخى عَلِىُّ ذُوالْفِعالِ الطّاهِرِ | هذا حُسَیْنٌ سَیّدُ الا خایِرِ | وَ سَیّدُ الصّغارِ وَ الا کابِرِ(253) | و کارزار کرد تا خولى اصبحى تیرى بر پهلوى او زد و او را از اسب به زمین افکند، پس مردى از (بنى دارم ) بر او تاخت و او را شهید ساخت رحمه اللّه و سر مبارکش را از تن جدا کرد و نقل شده که سن شریفش در آن روز به بیست و یک سال رسیده بود و وقتى که متولّد شده بود امیرالمومنین علیه السّلام فرمود که او را به نام برادر خود عثمان بن مَظْعون نام نهادم . علت نام گذارى على علیه السّلام فرزندش را به نام (عثمان ) مؤ لف گوید: عثمان بن مظعون (به ظاء معجمه و عین مهمله ) یکى از اجلاء صحابه کبار و از خواصّ حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم است و حضرت او را خیلى دوست مى داشت و بسیار جلیل و عابد و زاهد بوده به حدّى که روزها صائم و شبها به عبادت قائم ، و جلالت شاءنش زیاده از آن است که ذکر شود، در ذى الحجّه سنه دو هجرى در مدینه طیبه وفات کرد، گویند او اوّل کسى است که در بقیع مدفون شد. و روایت شده که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بعد از مردن او، او را بوسید، و چون ابراهیم فرزند آن حضرت وفات کرد فرمود: ملحق شو به سلف صالحت عثمان بن مظعون . سیّد سَمهُودى در (تاریخ مدینه ) گفته : ظاهر آن است که دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم جمیعاً در نزد عثمان بن مظعون مدفون شده باشند؛ زیرا که حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم در وقت دفن عثمان بن مظعون سنگى بالاى سر قبرش براى علامت گذاشت و فرمود: به این سنگ نشان مى کنم قبر برادرم را و دفن مى کنم در نزد او هر کدام که بمیرد از اولادم انتهى .(254) شهادت ابوبکر بن على علیه السّلام اسمش معلوم نشده ،(255) مادرش لیلى بنت مسعود بن خالد است و در (مناقب ) گفته که به مبارزت بیرون شد و این رَجَز خواند: شعر : شَیْخى عَلِىٌ ذوالفِخارِ الاَطْوَلِ | مِنْ هاشِمِ الْخَیْرِ الْکَریمِ الْمُفْضِل (256) | هذا حُسَیْنُ بْنُ النَّبِىّ الْمُرْسَلِ | عَنْهُ نُحامى بِالْحُسامِ الْمُصْقَلِ | تَفْدیهِ نَفسى مِنْ اَخٍ مُبَجَّلِ | و پیوسته جنگ کرد تا زحربن بدر و به قولى عُقْبَه غَنَوىّ او را شهید کرد(257) رحمه اللّه و از مدائنى نقل شده که کشته او را در میانه ساقیه اى (258) یافتند و ندانستند چه کسى او را به قتل رسانید. سیّد بن طاوس رحمه اللّه روایت کرده که حسن مُثَنى در روز عاشورا مقابل عمویش امام حسین علیه السّلام کارزار کرد و هفده نفر از لشکر مخالفین به قتل رسانید و هیجده جراحت بر بدنش وارد آمد روى زمین افتاد، اسماء بن خارجه خویش مادرى او، او را به کوفه برد و زخمهاى او را مداوا کرد تا صحّت یافت سپس او را به مدینه حمل نمود.(259) شهادت طفلى از آل امام حسین علیه السّلام ارباب مَقاتل گفته اند که طفلى از سراپرده جناب امام حسین علیه السّلام بیرون شد که دو گوشواره از دُرّ در گوش داشت و از وحشت و حیرت به جانب چپ و راست مى نگریست و چندان از آن واقعه هولناک در بیم و اضطراب بود که گوشواره هاى او از لرزش سر و تن لرزان بود. در این حال سنگین دلى که او را هانى بن ثُبَیت مى گفتند بر او حمله کرد و او را شهید نمود. و گفته اند که در وقت شهادت آن طفل شهربانو مدهوشانه به او نظر مى کرد و یاراى سخن گفتن و حرکت کردن نداشت لکن مخفى نماند که این شهربانو غیر والده امام زین العابدین علیه السّلام است ؛ چه آن مخدّره در ایّام ولادت فرزندش وفات کرد. و ابوجعفر طبرى شهادت این طفل را به نحو اَبْسَط نوشته و ما عبارت او را بِعَیْنها در اینجا درج مى کنیم : رَوى اَبُو جَعْفَرِ الطَّبَرىُّ عنْ هشام الْکَلْبِىِّ قالَ: حدَّثَنى ابُوهُذَیْلٍ رَجُلٌ مِنَ السَّکُونِعَنْ هانِىِ بْنِ ثُبَیْتِ الْحَضْرَمِىِّ قالْ رَاَیْتُهُ جالِساً فى مَجْلِسِ الْحَضْرَمِیّینَ فى زَمانِ خالِدِبْنِ عبداللّه وهُوَ شَیْخ کَبیر قالَ: فَسَمِعْتُهُ وُهُوَ یَقولُ کُنْتُ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَیْنِ علیه السّلام قالَ: فَوَاللّهِ!اِنّى لَواقِفُ عاشِرُ عَشَرَةٍ لَیْسَ مِنّا رَجُلٌ الاّ عَلى فَرَسٍ وَقَدْ جالَتِ الْخَیْلُ و تَصَعْصَعَتْ اِذْخَرَجَ غُلامٌ مِنْ آل الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَ هُوَ مُمْسِکٌ بِعُودٍ مِنْ تِلْکَ اَلْاَبْنِیةِ عَلَیْهِ اِزارٌ وَ قَمیصٌ وَ هُوَ مَذْعُور یَلْتَفِتُ یَمیناً وَ شِمالاً فَکَانّى اَنْظُرُ إ لى دُرَّتَینِ فى ذَبانِ کُلَّما الْتَفَتَ اِذْ اَقْبَلَ رَجُلٌ یَرْکُضُ حَتّى اِذا دَنى مِنْهُ مالَ عَنْ فَرَسِه ثُمَّ اقْتَصَد الْغُلامَ فَقَطَعهُ بِالسَّیْفِ قالَ هشامُ قالَ السَّکُونىّ هانى بْنِ ثُبَیْت هُو صاحِبُ الغُلامِ فلَمّا عُتِبَ عَلَیْهِ کَنّى عَنْ نَفْسِهِ.(260) شهادت حضرت ابوالفضل العبّاس علیه السّلام حضرت عبّاس علیه السّلام که اکبر اولاد اُمُّالبَنین وپسر چهارم امیرالمؤ منین علیه السّلام بود و کُنْیَتش ابوالفضل و مُلَقّب به (سقّا)(261) و صاحب لواى امام حسین علیه السّلام بود، چنان جمال دل آرا و طلعتى زیبا داشت که او راماه بنى هاشم مى گفتند و چندان جسیم و بلند بالا بود که بر پشت اسب قوى و فربه بر نشستى پاى مبارکش بر زمین مى کشیدى . او را از مادر و پدر سه برادر بود که هیچ کدام را فرزندنبود. ابوالفضل علیه السّلام ، اوّل ایشان را به جنگ فرستاد تا کشته ایشان را ببیند و ادراک اجر مصائب ایشان فرماید. پس از شهادت ایشان به نحوى که ذکر شد بعضى از ارباب مقاتل گفته اند که چون آن جناب تنهائى برادر خود را دید به خدمت برادر آمده عرض کرد: اى برادر! آیا رخصت مى فرمائى که جان خود را فداى تو گردانم ؟ حضرت از استماع سخن جانسوز او به گریه آمد و گریه سختى نمود، پس فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى چون تو نمانى کس با من نماند. ابوالفضل علیه السّلام عرض کرد: سینه ام تنگ شده و از زندگانى دنیا سیر گشته ام و اراده کرده ام که از این جماعت منافقین خونخواهى خود کنم . حضرت فرمود: پس الحال که عازم سفر آخرت گردیده اى ، پس طلب کن از براى این کودکان کمى از آب ، پس حضرت عبّاس علیه السّلام حرکت فرمود و در برابر صفوف لشکر ایستاد و لواى نصیحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصیحت کرد و کلمات آن بزرگوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نکرد. لاجرم حضرت عبّاس علیه السّلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشکر دید به عرض برادر رسانید. کودکان این بدانستند بنالیدند و نداى العَطَش العَطَش در آوردند، جناب عبّاس علیه السّلام بى تابانه سوار بر اسب شده و نیزه بر دست گرفت ومَشْگى برداشت و آهنگ فرات نمود شاید که آبى به دست آورد. پس چهار هزار تن که موکّل بر شریعه فرات بودند دور آن جناب را احاطه کردند و تیرها به چلّه کمان نهاده و به جانب او انداختند، جناب عبّاس علیه السّلام که از پستان شجاعت شیر مکیده چون شیر شمیده بر ایشان حمله کرد و رجز خواند: شعر : لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِالْمَوْتُ زَقَا(262) | حَتّى اُوارى فى الْمصالیتِ(263)لِقا | نَفْسى لِنَفْس الْمُصْطَفَى الطُّهْروَقا | انّى اَنَا الْعبّاس اَغْدُوا بِالسَّقا | ولا اَخافُ الشَّرَ یوْمَ الْمُلْتقى (264) و از هر طرف که حمله مى کرد لشکر را متفرّق مى ساخت تا آنکه به روایتى هشتاد تن را به خاک هلاک افکند، پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید چون از زحمت گیر و دار و شدّت عطش جگرش تفته بود خواست آبى به لب خشک تشنه خود رساند دست فرا برد و کفى از آب برداشت تشنگى سیّدالشهداء علیه السّلام و اهلبیت او را یاد آورد آب را از کف بریخت : شعر : پرکرد مَشْک و پس کفى از آب برگرفت | مى خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار | آمد به یادش از جگر تشنه حُسین | چون اشک خویش ریخت زکف آب و شد سوار | شد با روان تشنه زآب روان روان | دل پرزجوش و مشک به دوش آن بزرگوار | کردند حمله جمله بر آن شبل مرتضى | یک شیر در میانه گرگان بى شمار | یک تن کسى ندیده و چندین هزار تیر | یک گل کسى ندیده و چندین هزار خار | مشک را پر آب نمود و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون شتافت تا مگر خویش را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از زحمت تشنگى برهاند. لشکر که چنین دیدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه کردند، و آن حضرت مانند شیر غضبان بر آن منافقان حمله مى کرد و راه مى پیمود. ناگاه نوفل الا زرق و به روایتى زیدبن ورقاء کمین کرده از پشت نخلى بیرون آمد و حکیم بن طفیل او را معین گشت و تشجیع نمود پس تیغى حواله آن جناب نمود آن شمشیر بر دست راست آن حضرت رسید و از تن جدا گردید، حضرت ابوالفضل علیه السّلام جلدى کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد و این رجز خواند: شعر : واللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُ یَمینى | اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دینى | وعَنْ اِمامٍ صادِقِ الیَقین | نَجْلِ النَّبِىّ الطّاهِرِ الاَمینِ | پس مقاتله کرد تا ضعف عارض آن جناب شد، دیگر باره نوفل و به روایتى حکیم بن طفیل لعین از کمین نخله بیرون تاخت و دست چپش را از بند بینداخت ، جناب عبّاس علیه السّلام این رجز خواند: شعر : یانَفْسُ لا تَخْشَی منَ الْکُفّارِ | واَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ | مع النَّبِىّ السَّیّدِ الْمخْتارِ | قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیهِمْ یَسارى | فَاَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النّارِ(265) و مشک را به دندان گرفت و همّت گماشت تا شاید آب را به آن لب تشنگان برساند که ناگاه تیرى بر مشک آب آمد و آب آن بریخت و تیر دیگر بر سینه اش رسید و از اسب در افتاد. شعر : عمُّوهُ بِالنَّبْلَ وَالسُّمْرِ الْعَواسِل والْ | بَیْض الْفَواصِلِ مِنْ فَرْقٍ اِلى قَدَمٍ | فَخَرَّ لِلاَرْضِ مَقْطُوعَ الْیَدَیْنِ لَهُ | مِنْ کُلِّ مَجْدٍ یَمینٌ غَیْرَ مُنْجَذِمٍ شعر : | پس فریاد برداشت که اى برادر، مرا دریاب به روایت (مناقب )(266) ملعونى عمودى از آهن بر فرق مبارکش زد که به بال سعادت به ریاض جنّت پرواز کرد. چون جناب امام حسین علیه السّلام صداى برادر شنید، خود را به او رسانید دید برادر خود را کنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهاى مقطوع بگریست و فرمود: اَلا نَ اِنْکَسَرَ ظَهْرى وقَلَّتْ حیلَتى . اکنون پشت من شکست و تدبیر و چاره من گسسته گشت و به روایتى این اشعار انشاء فرمود: شعر : تَعَدَّیْتُمُ یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیِکُمْ | وَخالَفْتُمُوا دینَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ | اَماکانَ خَیْرُ الرُّسُلِ وَصّاکُمُ بنا | اَمانَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِىّ الْمُسَدَّدِ | اَماکانَتِ الزَّهراءُ اُمِّىَ دُونَکُمْ | اَماکانَ مِنْ خَیْرِ الْبَریَّةِ اَحْمَدُ | لُعِنْتُم وَ اُخْزیتُمْ بِماقَدْ جَنَیْتُمُ | فَسَوْفَ تُلاقُوا حرَّنارٍ تُوَقَّدُ(267) | در حدیثى از حضرت سیّد سجاد علیه السّلام مروى است که فرمودند: خدا رحمت کند عمویم عبّاس را که برادر را بر خود ایثار کرد و جان شریفش را فداى او نمود تا آنکه در یارى او دو دستش را قطع کردند و حقّ تعالى در عوض دو دست او دو بال به او عنایت فرمود که با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مى کند و از براى عبّاس علیه السّلام در نزد خداى منزلتى است در روز قیامت که مغبوط جمیع شهداء است و جمیع شهداء را آرزوى مقام اوست .(268) نقل شده که حضرت عبّاس علیه السّلام در وقت شهادت سى و چهار ساله بود و آنکه اُمُّ الْبنَین مادر جناب عبّاس علیه السّلام در ماتم او و برادران اعیانى او بیرون مدینه در بقیع مى شد و در ماتم ایشان چنان ندبه و گریه مى کرد که هر که از آنجا مى گذشت گریان مى گشت . گریستن دوستان عجبى نیست ، مروان بن الحکم که بزرگتر دشمنى بود خاندان نبوّت را چون بر امّ البنین عبور مى کرد از اثر گریه او گریه مى کرد!(269) این اشعار از امّ البنین در مرثیه حضرت ابوالفضل علیه السّلام و دیگر پسرانش نقل شده : شعر : یامَنْ رَاَى العبّاس کَرَّعَلى جَماهیرِالنَّقَدِ | وَ وَراهُ مِنْ ابْناءِ حیْدرَکُلُّ لیْثٍ ذى لَبَدٍ | اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْنى اُصیبَ بِرَاْسِهِ مَقْطُوعَ یَدٍ | وَ یْلى عَلى شِبْلى اَمالَ بِراْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ | لَوْکانَ سَیْفُکَ فى یَدَیْکَ لَمادَنى مِنْهُ اَحَدٌ وَلها اَیْضاً. شعر : لا تَدْ عُونّى وَیْکِ اُمّ اَلْبنینَ | تُذَکّرینى بِلُیُوثِ العَرینِ | کانَتْ بَنُونَ لى اُدْعى بِهِمْ | وَاْلَیوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنینِ | اَرْبعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبى | قَدْ وَاصَلوُا الْمَوتَ بِقَطْعِ الْوَتینِ | تَنازَعَ الخِرْصانُ اَشْلابَهُمْ | فَکُلُّهُمْ اَمْسى صریعاً طَعین | یا لَیْتَ شِعْرى اَکما اَخْبرَوُا | بِاَنَّ عبّاساً قَطیعُ الَیمینِ | بدان که در (فصل مراثى ) بیاید ان شاء اللّه اشعارى در مرثیه حضرت ابوالفضل علیه السّلام ، و شایسته است در اینجا این چند ذکر شود: شعر : وَمازالَ فى حَرْبِ الطُّغاةِ مُجاهِداً | اِلى اَن هَوى فَوْقَ الصَّعید مُجدَّلاً | وَقدْ رَشَقوُهُ بِالِنّبالِوخَرَّقوُا | لَهُ قِرْبَةَ اْلماءِ الذَى کانَ قَدْمَلاً | فَنادى حُسَیْناً والدّموُعُ هَوامِلُ | اَیَابن اَخى قَدْخابَ ما کنْتُ آملاً | عَلَیْکَ سَلامُ اللّهِ یَابْنَ مُحَمَّد | عَلَى الرَّغْمِ مِنّى یا اَخى نَزَلَ اْلبَلا | فَلمّارَاهُ السِّبْطُ مُلْقىً عَلَى الثَّرى | یُعالِجُ کَرْبَ المْوتِ وَ الدَّمْعُ اُهْمِلا | فَجاء اِلَیْهِ واْلفُوادُ مُقَرَّحٌ | وَنادى بِقَلْبٍ باْلهُمُوم قَدِامْتَلا | اَخى کُنْتَ عَوْنى فى اْلاُمُورِ جَمیعِها | اَبَا الفَضْل یا مَنْ کانَ لِلنَّفْس باذِلاً | یَعِزُّ عَلَیْنا اَنْ نَراکَ عَلَى الثَّرى | طَریحاً وَ مِنْکَ الْوَجْهُ اَضْحى مُرَمَّلاً | |