چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيده روز دهم محرّم دميد حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام نماز بگزاشت پس از آن به تَعْبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتى فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علىّ بن الحسين عليه السّلام كس زنده نخواهد ماند. و مجموع لشكر آن حضرت سى دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده ، و به روايتى كه از جناب امام محمّد باقر عليه السّلام وارد شده چهل و پنج سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزى در (تذكره ) نيز همين عدد را اختيار كرده ( و مجموع....
لشکر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضى مَقاتل بیست هزار؛ و بیست و دو هزار و به روایتى سى هزار نفر وارد شده است و کلمات ارباب سِیر و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسکر عمر سعد اختلاف بسیار دارد. پس حضرت صفوف لشکر را به این طرز آراست زهیر بن قین را در میمنه بازداشت ، و حبیب بن مظاهر را در میسره اصحاب خود گماشت و رایت جنگ را به برادرش عبّاس عطا فرمود و موافق بعض کلمات بیست تن با زُهیر در میمنه و بیست تن با حبیب در میسره بازداشت و خود با سایر سپاه در قلب جا کرد و خِیام محترم را از پس پشت انداختند و امر فرمود که هیزم و نى هائى را که اندوخته بودند در خندقى که اطراف خِیام کنده بودند ریختند و آتش در آنها افروختند براى آنکه آن کافران را مانعى باشد از آنکه به خِیام محترم بریزند. و از آن سوى نیز عمر سعد لشکر خود را مرتّب ساخت ( میمنه سپاه را به عمرو بن الحجّاج سپرد و شمر ملعون ذى الجوشن را در میسره جاى داد و عروة بن قیس را بر سواران گماشت وشَبث بن رِبعى را با رجّاله بازداشت ، و رایت جنگ را با غلام خود در ید گذاشت .
و روایت است که امام حسین علیه السّلام دست به دعا برداشت و گفت :
ٍو اَنْتَ رَجائی فی کُلِّ شِدَّةٍ وَ اَنْتَ لی فی کُلِّ اَمرٍ نَزَلَ بى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ کَمْ مِنْ هَمٍّ یَضْعُفُ فیهِ الْفؤ ادُ وَ تَقِلُّ فیهِ الْحیلَةُ وَ یَخْذُلُ فیهِ الصَدیقُ وَ یَشْمَتُ فیهِ اْلعَدُوُّ اَنزَلْتُهُ بِکَ وَ شَکَوْتُهُ اِلَیْکَ رَغْبةً مِنّى اِلَیکَ عَمَّنْ سِواکَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّی وَ کَشَفْتَهُ فَاَنْتَ وَلِىُّ کُلِّ نِعْمَةٍ وَ صاحِبُ کُلّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهى کُلِّ رَغْبَةٍ.(
این وقت از آن سوى لشکرِ پسر سعد جنبش کردند و در گرداگرد معسکر امام حسین علیه السّلام جولان دادند از هر طرف که مى رفتند آن خندق و آتش افروخته را مى دیدند. پس شمر ملعون به صداى بلند فریاد برداشت که اى حسین ! پیش از آنکه قیامت رسد شتاب کردى به آتش ، حضرت فرمود: این گوینده کیست ؟ گویا شمر است ، گفتند: بلى جز او نیست ، فرمود: اى پسر آن زنى که بز چرانى مى کرده ، تو سزاوارترى به دخول در آتش .
مسلم بن عَوْسَجَه خواست تیرى به جانب آن ملعون افکند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض کرد: رخصت فرما تا او را هدف تیر سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمکاران است و خداوند مرا بر او تمکین داده .
حضرت فرمود: مکروه مى دارم که من با این جماعت ابتدا به مقاتلت کنم .
این وقت حضرت امام حسین علیه السّلام راحله خویش را طلبید و سوار شد و به صوت بلند فریاد برداشت که مى شنیدند صداى آن حضرت را بیشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش این است :
اى مردم ! به هواى نفس عجلت مکنید و گوش به کلام من دهید تا شما را بدانچه سزاوار است موعظتى گویم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهید سعادت خواهید یافت و اگر از دَرِ انصاف بیرون شوید، پس آراى پراکنده خود را مجتمع سازید و زیر و بالاى این امر را به نظر تاءمل ملاحظه نمائید تا آنکه امر بر شما پوشیده و مستور نماند پس از آن بپردازید به من و مرا مهلتى مدهید؛ همانا ولىّ من خداوندى است که قرآن را فرو فرستاده و اوست متّولى امور صالحان .
راوى گفت که چون خواهران آن حضرت این کلمات را شنیدند صیحه کشیدند و گریستند و دختران آن جناب نیز به گریه در آمدند، پس بلند شد صداهاى ایشان حضرت امام حسین علیه السّلام فرستاد به نزد ایشان برادر خود عبّاس بن على علیه السّلام و فرزند خود على اکبر را و فرمود به ایشان که ساکت کنید زنها را، سوگند به جان خودم که بعد از این گریه ایشان بسیار خواهد شد.
و چون زنها ساکت شدند آن حضرت خداى را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائکه و رسولان خدا علیهماالسّلام و شنیده نشد هرگز متکلّمى پیش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او. پس فرمود: اى جماعت ! نیک تاءمّل کنید و ببینید که من کیستم و با که نسبت دارم آنگاه به خویش آئید و خویشتن را ملامت کنید و نگران شوید که آیا شایسته است براى شما قتل من و هتک حرمت من ؟ آیا من نیستم پسر دختر پیغمبر شما؟ آیا من نیستم پسر وصى پیغمبر و ابن عمّ او و آن کسى که اول مؤ منان بود که تصدیق رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم نمود به آنچه از جانب خدا آورده بود؟ آیا حمزه سیّد الشّهدا عمّ من نیست ؟ آیا جعفر که با دو بال در بهشت پرواز مى کند عمّ من نیست ؟ آ یا به شما نرسیده که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم د رحقّ من و برادرم حسن علیه السّلام فرمود که ایشان دو سیّد جوانان اهل بهشت اند؟ پس اگر سخن مرا تصدیق کنید اصابه حقّ کرده باشید، به خدا سوگند که هرگز سخن دروغ نگفته ام از زمانى که دانستم خداوند دروغگو را دشمن مى دارد، و با این همه اگر مرا تکذیب مى کنید پس در میان شما کسانى مى باشند که از این سخن آگهى دارند، اگر از ایشان بپرسید به شما خبر مى دهند، بپرسید از جابربن عبداللّه انصارى ، و ابو سعید خُدرى و سهل بن سعد ساعدى ، وزید بن ارقم ، و اَنَس بن مالک تا شما را خبر دهند، همانا ایشان این کلام را در حقّ من و برادرم حسن از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم شنیده اند. آیا این مطلب کافى نیست شما رادر آنکه حاجز ریختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت که من خدا را از طریق شک و ریب بیرون صراط مستقیم عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه گوئى .
چون حبیب سخن شمر را شنید گفت : اى شمر! به خدا سوگند که من ترا چنین مى بینم که خداى را به هفتاد طریق از شکّ و ریب عبادت مى کنى ، و من شهادت مى دهم که این سخن را به جناب امام حسین علیه السّلام راست گفتى که من نمى دانم چه مى گوئى البتّه نمى دانى ؛ چه آنکه خداوند قلب ترا به خاتمِ خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده . دیگر باره جناب امام حسین علیه السّلام لشکر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه که گفتم شما را شکّ و شبهه اى است آیا در این مطلب هم شکّ مى کنید که من پسر دختر پیغمبر شما مى باشم ؟ به خدا قسم که در میان مشرق و مغرب پسر دختر پغمبرى جز من نیست ، خواه در میان شما و خواه در غیر شما، واى بر شما! آیا کسى از شما را کشته ام که خون او از من طلب کنید؟ یا مالى را از شما تباه کرده ام ؟ یا کسى را به جراحتى آسیب زده ام تا قصاص جوئید؟ هیچ کس آن حضرت را پاسخ نگفت ، دیگر باره ندا در داد که اى شَبَث بن رِبْعى و اى حَجّار بن اَبْجَر و اى قیس بن اشعث و اى زید بن حارث مگر شما نبودید که براى من نوشتید که میوه هاى اشجار ما رسیده و بوستانهاى ما سبز و ریّان گشته است اگر به سوى ما آیى از براى یاریت لشکرها آراسته ایم ؟ این وقت قیس بن اشعث آغاز سخن کرد و گفت : ما نمى دانیم چه مى گوئى ولکن حکم بنى عمّ خود یزید و ابن زیاد را بپذیر تا آنکه ترا جز به دلخواه تو دیدار نکند، حضرت فرمود: لا واللّه هرگز دست مذلّت به دست شما ندهم و از شما هم نگریزم چنانکه عبید گریزند. آنگاه ندا کرد ایشان را و فرمود:
عِبادَ اللّهِ! اِنى عُذْتُ بِرَبّی وَ رَبِّکُمْاَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤ مِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ.(
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود تا آنرا عقال برنهاد ابوجعفر طبرى نقل کرده از على بن حنظلة بن اسعد شبامى از کثیر بن عبداللّه شعبى که گفت : چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسین علیه السّلام به مقابل آن حضرت شدیم ، بیرون آمد به سوى ما زُهیر بن القین در حالى که سوار بود بر اسبى درازدُم غرق در اسلحه ، پس فرمود: اى اهل کوفه ! من انذار مى کنم شما را از عذاب خدا، همانا حقّ است بر هر مسلمانى نصیحت و خیرخواهى برادر مسلمانش و تا به حال بر یک دین و یک ملّتیم و برادریم با هم تا شمشیر در بین ما کشیده نشده ، پس هر گاه بین ما شمشیرى واقع شد برادرى ما از هم گسیخته و مقطوع خواهد شد و ما یک امّت و شما امّت دیگر خواهید بود.
همانا مردم بدانید که خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذرّیه پیغمبرش تا بیند ما چه خواهیم کرد با ایشان ، اینک من مى خوانم شما را به نصرت ایشان و مخذول گذاشتن طاغى پسر طاغى عبیداللّه بن زیاد را؛ زیرا که شما از این پدر و پسر ندیدید مگر بدى ، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاى شما را بریدند و شما را مُثْله کردند و بر تنه درختان خرما به دار کشیدند و اَشراف و قُرّاء شما را مانند حُجر بن عَدىّ و اصحابش و هانى بن عروه و امثالش را به قتل رسانیدند.
لشکر ابن سعد که این سخنان شنیدند شروع کردند به ناسزا گفتن به زُهیر و مدح و ثنا گفتن بر ابن زیاد و گفتند: به خدا قسم که ما حرکت نکنیم تا آقایت حسین و هر که با اوست بکشیم یا آنها را گرفته و زنده به نزد امیر عبیداللّه بن زیاد بفرستیم . دیگر باره جناب زُهْیر بناى نصیحت را گذاشت و فرمود: اى بندگان خدا! اولاد فاطمه علیهاالسّلام اَحَقّ و اَوْلى هستند به مودّت و نصرت از فرزند سُمَیه ، هر گاه یارى نمى کنید ایشان را پس شما را در پناه خدا در مى آورم از آنکه ایشان را بکشید، بگذارید حسین را با پسر عمّش یزید بن معاویه هر آینه به جان خودم سوگند که یزید راضى خواهد شد از طاعت شما بدون کشتن حسین علیه السّلام . این هنگام شمر ملعون تیرى به جانب او افکند و گفت : ساکت شو خدا ساکن کند صداى ترا همانا ما را خسته کردى از بس که حرف زدى : زهیر با وى گفت :
یَا بْنَ الْبَوّالِ عَلى عَقِبَیْه ما اِیاکَ اُخاطِبُ اِنَّما اَ نْتَ بَهیمَةٌ ؛
اى پسر آن کسى که بر پاشنه هاى خود مى شاشید من با تو تکلّم نمى کنم تو انسان نیستى بلکه حیوان مى باشى ؛ به خدا سوگند گمان نمى کنم ترا که دو آیه محکم از کتاب اللّه را دانا باشى پس بشارت باد ترا به خزى و خوارى روز قیامت و عذاب دردناک . شمر گفت که خداوند ترا و صاحبت را همین ساعت خواهد کشت . زهیر فرمود: آیا به مرگ مرا مى ترسانى ؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب تر است از مخلّد بودن در دنیا با شماها. پس رو کرد به مردم و صداى خود را بلند کرد و فرمود: اى بندگان خدا! مغرور نسازد شما را این جلف جانى و امثال او به خدا سوگند که نخواهد رسید شفاعت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به قومى که بریزند خون ذُریّه و اهل بیت او را و بکشند یاوران ایشان را.
راوى گفت : پس مردى او را ندا کرد و گفت : ابو عبداللّه الحسین علیه السّلام مى فرماید بیا به نزد ما. فَلَعَمْری لَئِنْ کانَ مؤ مِنُ آلِ فِرعَوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِى الدُّعاَّءِ لَقَدْ نَصَحْتَ وَاَبْلَغْتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاِْ بْلاغُ.
و سیّد بن طاوس رحمه اللّه روایت کرده که چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهیاى جنگ با آن حضرت شدند آن جناب بُرَیْر بن خضیر را به سوى ایشان فرستاد که ایشان را موعظتى نماید، بریر در مقابل آن لشکر آمد و ایشان را موعظه نمود. آن بدبختان سیه روزگار کلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خویش و به قولى بر اسب خود سوار شد و به مقابل ایشان آمده و طلب سکوت نمود، ایشان ساکت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و بر حضرت رسالت پناهى و بر ملائکه و سایر انبیاء و رُسل درود بلیغى فرستاد پس از آن فرمود که هلاکت و اندوه باد شما را اى جماعت غدّار و اى بى وفاهاى جفاکار در هنگامى که به جهت هدایت خویش ما را به سوى خود طلبیدید و ما اجابت شما کرده و شتابان به سوى شما آمدیم پس کشیدید بر روى ما شمشیرهایى که به جهت ما د ردست داشتید و برافروختید بر روى ما آتشى را که براى دشمن ما و دشمن شماها مهیّا کرده بودیم پس شما به کین و کید دوستان خود به رضاى دشمنان خود همداستان شوید بدون آنکه عدلى در میان شما فاش و ظاهر کرده باشند و بى آنکه طمع و امید رحمتى باشد از شماها در ایشان پس چرا از براى شما بادویلها که از ما دست کشیدید؟ و حال آنکه شمشیرها در حبس نیام بود و دلها مطمئن و آرام مى زیست و راءیها محکم شده و نیرو داشت لکن شما سرعت کردید و انبوه شدید در انگیزش نیران فتنه مانند ملخها و خویشتن را دیوانه وار در انداختید در کانون نار چون پروانه گان پس دور باشید از رحمت خدا اى معاندین امت و شاذ و شارد جمعیت و تارک قرآن و محرّف کلمات آن و گروه گناهکاران و پیروان وساوس شیطان و ماحیان شریعت و سنّت نبوى آیا ظالمان را معاونت مى کنید و از یارى ما دست برمى دارید؟ بلى سوگند به خداى که غدر و مکر از قدیم در شماها بوده با او به هم پیچیده اصول شما و از او قوّت گرفته فروغ شما. لاجرم شما پلیدتر میوه اید گلوگاه ناظر را و کمتر لقمه اید غاصب را الحال آگاه باشید که زنازاده فرزند زنازاده یعنى ابن زیاد علیه اللعنة مرا مردّد کرده میان دو چیز:
یا آنکه شمشیر کشیده و در میدان مبارزت بکوشم ، و یا آنکه لباس مذلّت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلّت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرماید و مؤ منان و پروردگان دامنهاى طاهر و صاحبان حمیّت و اربابهاى غیرت ذلّت لئام را بر شهادت کرام اختیار نکنند، اکنون حجّت را بر شما تمام کردم و با قلّت اعوان و کمى یاران با شما رزم خواهم کرد. پس متصل فرمود کلام خود را به شعرهاى فَروة بن مُسَیْک مُرادى :
شعر :
فَاِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامونَ قِدْماً
|
وَ اِنَ نُغْلَبْ فَغَیْر مُغَلَّبینا
|
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَ لَکِنْ
|
مَنایا نا وَ دَوْلَةَ(آخریْنا
|
اِذا مَا المَوْتُرَفَّعَ عَنْاُناسٍ
|
کَلا کِلَهُ اَناخَ بِاَّخَرینا
|
فَاَفْنى ذلِکُمْ سَرَواتِ(قومى
|
کَما اَفْنَى الْقروُنَ الاَْ وَّلینا
|
فَقُلْ لِلشّامِتیْنِ بِنا اَفیقوُا
|
سَیَلْقَى الشّامِتُونَ کَما لَقینا
|
آنگاه فرمود: سوگند به خداى که شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زمانى که پیاده سوار اسب باشد زنده نمانید، روزگار، آسیاى مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند میله سنگ آسیا در اضطراب باشید، این عهدى است به من از پدرمن از جدّمن ، اکنون راءى خود را فراهم کنید وبا اتباع خود همدست شوید ومشورت کنید تا امر برشما پوشیده نماند پس قصد من کنید ومرا مُهلت مدهید همانا من نیز توکّل کرده ام بر خداوندى که پروردگار من وشما است که هیچ متحرّک وجاندارى نیست مگر آنکه در قبضه قدرت اوست وهمانا پروردگار من بر طریق مستقیم وعدالت استوار است جزاى هر کسى را به مطابق کار او مى دهد.
پس زبان به نفرین آنها گشود و گفت : اى پروردگار من باران آسمان را از این جماعت قطع کن و برانگیز بر ایشان قحطى مانند قحطى زمان یوسف علیه السّلام که مصریان را به آن آزمایش فرمودى وغلام ثقیف ( را برایشان سلطنت ده تا آنکه برساند به کامهاى ایشان کاسه هاى تلخ مرگ را؛ زیرا که ایشان فریب دادند مارا و دست از یارى ما برداشتند وتوئى پروردگار ما، برتو توکّل کردیم وبه سوى تو انابه نمودیم وبه سوى تو است بازگشت همه . پس از ناقه به زیر آمد وطلبید (مُرْتَجِز) اسب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را وبرآن سوار گشت ولشکر خود را تعبیه فرمود(
طبرى از سَعد بن عُبَیْده روایت کرده که پیر مردان کوفه بالاى تلّایستاده بودند و براى سیّد الشهداء علیه السّلام مى گریستند و مى گفتند: اَلّلُهمَّ اَنْزِلْنَصْرَکَ؛ یعنى بارالها! نصرت خود را بر حسین نازل فرما. من گفتم : اى دشمنان خدا چرا فرود نمى آئید او را یارى کنید؟ سعید گفت : دیدم حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام که موعظه فرمود مردم را در حالتى که جُبّه اى از (بُرد) در بر داشت وچون رو کرد به سوى صفّ خویش مردى ازبَنى تَمیم که او را عمر طُهَوَى مى گفتند تیرى به آن حضرت افکند که در میان کتفش رسید وبر جُبّه اش آویزان شد وچون به لشکر خود ملحق شد نظر کردم به سوى آنها دیدم قریب صد نفر مى باشند که در ایشان بود از صُلب على علیه السّلام پنج نفر واز بنى هاشم شانزده نفر و مردى از بَنى سُلَیْم و مردى از بَنى کِنانه که حلیف ایشان بود وابن عمیر بن زیاد انتهى . (
و در بعضى مَقاتل است که چون حضرت این خطبه مبارکه راقرائت نمود فرمود: ابن سعدرا بخوانید تا نزد من حاضرشود، اگر چه ملاقات آن حضرت برابن سعد گران بود لکن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و باکراهتى تمام به دیدار آن امام علیه السّلام آمد حضرت فرمود: اى عُمر! تو مرا به قتل مى رسانى به گمان اینکه ، ابن زیاد زنازاده پسر زنازاده ترا سلطنت مملکت رى و جرجان خواهد داد، به خدا سوگند که تو به مقصود خود نخواهى رسید و روز تهنیت و مبارک باد این دو مملکت را نخواهى دید، این سخن عهدى است که به من رسیده این را استوار مى دار و آنچه خواهى بکن همانا هیچ بهره از دنیا وآخرت نبرى ، و گویا مى بینم سر ترا در کوفه بر نى نصب نموده اند وکودکان آن را سنگ مى زنند و هدف و نشانه خود کنند. از این کلمات عُمرسعد خشمناک شد و از آن حضرت روى بگردانید و سپاه خویش را بانگ زد که چند انتظار مى برید، این تکاهل و توانى به یک سو نهید و حمله اى گران دردهید حسین واصحاب او افزون از لقمه اى نیستند.
این وقت امام حسین علیه السّلام بر اسب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که مُرْتَجِز نام داشت برنشست واز پیش روى صفّ درایستاد ودل بر حرب نهاد وفریاد به استغاثه برداشت وفرمود آیا فریاد رسى هست که براى خدا یارى کند مارا؟آیا دافعى هست که شّراین جماعت را از حریم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بگرداند؟
متنبّه شدن حرُّ بن یزید وانابت ورجوُع اوبه سوى آن امام شهید
حُرّ بن یزید چون تصمیم لشکر را برامر قتال دید و شنید صیحه امام حسین علیه السّلام راکه مى فرمود:
اَما مِنْ مُغیثٍ یُغیثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اَما مِنْ ذآبٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم .
این استغاثه کریمه اورا از خواب غفلت بیدار کرد لاجرم به خویش آمد ورو به سوى پسر سعد آورد وگفت : اى عُمر! آیا با این مرد مقاتلت خواهى کرد؟ گفت : بلى ! واللّه ، قتالى کنم که آسانتر او آن باشد که این سرها از تن پرد و دستها قلم گردد،گفت : آیانمى توانى که این کار را از در مسالمت به خاتمت برسانى ؟ عُمرگفت : اگر کار به دست من بود چنین مى کردم لکن امیر تو عبیداللّه بن زیاد از صُلح اباکرد و رضا نداد.
حُرّ آزرده خاطر از وى بازگشت ودر موقفى ایستاد، قُرّة بن قیس که یک تن از قوم حُرّبود بااو بود، پس حُرّ به او گفت که اى قُرّه !اسب خود را امروز آب داده اى ؟ گفت : آب نداده ام ، گفت : نمى خواهى او را سقایت کنى ؟ قرّه گفت که چون حُرّ این سخن را به من گفت به خدا قسم من گمان کردم که مى خواهد از میان حربگاه کنارى گیرد وقتال ندهد وکراهت دارد از آنکه من بر اندیشه او مطّلع شوم وبه خدا سوگند که اگر مرا از عزیمت خود خبر داده بود من هم به ملازمت او حاضر خدمت حسین علیه السّلام مى شدم .
بالجمله ؛ حُرّ از مکان خود کناره گرفت واندک اندک به لشکر گاه حسین علیه السّلام راه نزدیک مى کرد مُهاجر بْن اَوْس به وى گفت : اى حُرّ! چه اراده دارى مگر مى خواهى که حمله افکنى ؟ حُرّاو را پاسخ نگفت و رعده ولرزش اورا بگرفت ، مُهاجر به آن سعید نیک اختر گفت : همانا امر تو مارا به شکّ وریب انداخت ؛زیرا که سوگند به خداى در هیچ حربى این حال را از تو ندیده بودم ، واگراز من مى پرسیدند که شجاعترین اهل کوفه کیست از تو تجاوز نمى کردم وغیر ترا نام نمى بردم این لرزه ورعدى که در تو مى بینم چیست ؟ حُرّگفت : به خدا قسم که من نفس خویش را در میان بهشت ودوزخ مخیّرمى بینم وسوگند به خداى که اختیار نخواهم کرد بر بهشت چیزى را اگر چه پاره شوم وبه آتش سوخته گردم ، پس اسب خود را دوانید وبه امام حسین علیه السّلام ملحق گردید در حالتى که دست بر سر نهاده بود ومى گفت : بار الها! به حضرت تو انابت و رجوع کردم پس بر من ببخشاى چه آنکه در بیم افکندم دلهاى اولیاى ترا واولادپیغمبر ترا.(
ابو جعفرطبرى نقل کرده که چون حُرّ رحمه اللّه به جانب امام حسین علیه السّلام و اصحابش روان شد گمان کردند که اراده کار زار دارد، چون نزدیک شد سپر خود را واژگونه کرد دانستند به طلب امان آمده است وقصد جنگ ندارد، پس نزدیک شد وسلام کرد.(
مؤ لف گوید: که شایسته دیدم در این مقام از زبان حُرّ این چند شعر را نقل کنم خطاب به حضرت امام حسین علیه السّلام ؛
شعر :
درگذر از جرم که خواهنده ایم
|
گرتو برانى به که رو آوریم
|
دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع
|
گرچه دربانى میخانه فراوان کردم
|
سایه اى بر دل ریشم فکن اى گنج مراد
|
که من این خانه به سوداى تو و یران کردم
|
پس حُرّ با حضرت امام حسین علیه السّلام عرض کرد: فداى تو شوم ، یابن رَسُول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم ! منم آن کسى که ترا به راه خویش نگذاشتم وطریق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه وبیراه بگردانیدم تابدین زمین بلاانگیز رسانیدم وهرگز گمان نمى کردم که این قوم با تو چنین کنند وسخن ترا برتو ردّکنند، قسم به خدا! اگر این بدانستم هرگز نمى کردم آنچه کردم . اکنون از آنچه کرده ام پشیمانم وبه سوى خدا تو به کرده ام آیا توبه وانابت مرا در حضرت حقّ به مرتبه قبول مى بینى ؟ آن دریاى رحمت الهى در جواب حُرّ ریاحى فرمود: بلى ، خداوند از تو مى پذیرد وتو را معفوّمى دارد.
شعر :
گفت بازآ که در تو به است باز
|
هین بگیر از عفو ما خطّ جواز
|
روى نومیدى در این در گه ندید
|
گردو صد جرم عظیم آورده اى
|
غم مخور رو بر کریم آورده اى
|
اکنون فرودآى وبیاساى ، عرض کرد: اگر من در راه تو سواره جنگ کنم بهتر است از آنکه پیاده باشم وآخر امر من به پیاده شدن خواهد کشید. حضرت فرمود: خدا ترا رحمت کند بکن آنچه مى دانى . این وقت حُرّ از پیش روى امام علیه السّلام بیرون شد و سپاه کوفه را خطاب کرد وگفت : اى مردم کوفه ! مادر به عزاى شما بنشیند وبر شما بگرید این مرد صالح را دعوت کردید و به سوى خویش او را طلبیدید چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت از یارى او برداشتید وبادشمنانش گذاشتید وحال آنکه بر آن بودید که در راه او جهاد کنید وبذل جان نمائید، پس از درِ غدر ومکر بیرون آمدید وبه جهت کشتن او گرد آمدید و او را گریبان گیر شدید و از هر جانب او را احاطه نمودید تا مانع شوید او رااز توجّه به سوى بلاد وشهرهاى وسیع الهى ، لاجرم مانند اسیر در دست شما گرفتار آمد که جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع کردید او را و زنان واطفال واهل بیتش را از آب جارى فرات که مى آشامد از آن یهود ونصارى ومى غلطد در آن کِلاب و خَنازیر واینک آل پیغمبر ازآسیب عطش از پاى در افتادند.
شعر :
لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات
|
برمردمان طاغى ویاغى حلال شد
|
از باد ناگهان اجل گلشن نبى
|
از پافتاده قامت هر نو نهال شد
|
چه بد مردم که شما بودید بعد از پیغمبر، خداوند سیراب نگرداند شما را در روزى که مردمان تشنه باشند
چون حُرّ کلام بدین جا رسانید گروهى تیر به جانب او افکندند واو بر گشت ودر پیش روى امام علیه السّلام ایستاد. این هنگام عُمر سعد بانگ در آورد که اى دُرَیْد( رایت خویش را پیش دار، چون عَلَم رانزدیک آورد عُمر تیرى در چلّه کمان نهاد وبه سوى سپاه سیّدالشّهدا علیه السّلام گشاد وگفت :اى مردم گواه باشید اوّل کسى که تیر به لشکر حسین افکند من بودم !؟(
سیّد بن طاوس روایت کرده : پس از آنکه ابن سعد به جانب آن حضرت تیر افکند لشکر او نیز عسکر امام حسین علیه السّلام را تیر باران کردند ومثل باران بر لشکر آن امام مؤ منان بارید، پس حضرت رو به اصحاب خویش کرده فرمود: برخیزید ومهیّاشوید از براى مرگ که چاره اى از آن نیست خدا شمارا رحمت کند، همانا این تیرها رسولان قوم اند به سوى شماها. پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند وبه مقدار یک ساعت باآن لشکر نبرد کردند و حمله بعد از حمله افکندند تاآنکه جماعتى از لشکر آن حضرت به روایت محمّد بن ابى طالب موسوى پنجاه نفر از پا در آمدند وشهدشهادت نوشیدند.(
مؤ لف گوید: که چون اصحاب سّیدالشهداء علیه السّلام حقوق بسیار برما دارند، فَاِنَّهُمْ عَلَیهِم السّلام .
شعر :
اَلسّابقُونَ اِلَى المَکارِم وَالْعُلى
|
وَالْحائزوُنَ غَدًاحِیاضَالْکَوْثَر
|
لَوْلا صَوارمُهُمْ وَ وَقْعُ نِبالِهِمْ
|
لَمْ یَسْمَعِ اْلا ذانُ صَوْتَ مُکَبِّرٍشعر :
|
و کعب بن جابر که از دشمنان ایشان است در حقّ ایشان گفته :
شعر :
فَلَمَ تَرَعَیْنى مِثْلَهُمْ فى زَمانِهِمْ
|
وَلا قَبْلَهُمْ فىِ النّاسِ اِذ اَنَا یافِعٌ
|
اَشَدَّ قِراعاً بالسُّیُوفِ لَدَى الْوَغا
|
اَلا کُلُّ مَنْ یَحْمِى الدِّمارُ مُقارعٌ
|
وَ قَدْ صَبَروُ الِلطَّعنِ وَ الضرْبِ حُسَّرا
|
وَقَدْ نازَلوا لوْ اَنَّ ذلِکَ نافِعٌ
|
پس شایسته باشد که آن اشخاصى را که در حمله اولى شهید شدند و من بر اسم شریفشان مطّلع شدم ذکر کنم و ایشان به ترتیبى که در (مناقب ) ابن شهر آشوب است این بزرگوارنند: ()
نُعَیْم بْن عَجلان و او برادر نعمان بن عجلان است که از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام و عامل آن حضرت بر بحرین و عمّان بوده و گویند این دو تن با نضر که برادر سوم است از شجعان و از شعراء بوده اند و در صفّین ملازمت آن حضرت داشته اند.
عمران بن کعب حارث الاشجعى که در رجال شیخ ذکر شده . حنظلة بن عمرو الشّیبانى - قاسط بن زهیر و برادرش مُقْسِطْ و در رجال شیخ اسم والدشان را عبداللّه گفته . کَنانَةِ بن عتیق تغلبى که از ابطال و قُرا و عُبّاد کوفه به شمار رفته .
عمرو بن ضُبَیْعَة بن قیس التّمیمى و او فارسى شجاع بود، گویند اوّل با عمر سعد بوده پس داخل شده در انصار حسین علیه السّلام . ضرغامة بن مالک تغلبى ، و بعضى گفته اند که او بعد از نماز ظهر به مبارزت بیرون شد و شهید گردید.
عامر بن مسلم العبدى ، و مولاى اوسالم از شیعیان بصره بودند و با سیف بن مالک و ادهم بن امیّه به همراهى یزید بن ثبیط و پسرانش به یارى امام حسین علیه السّلام آمدند و در حمله اولى شهید گشتند، و در حقّ عامر و زهیر بن سلیم و عثمان بن امیر المؤ منین علیه السّلام و حّر و زهیر بن قین و عمرو صیداوى و بشر حضرمى فرموده فضل بن عبّاس بن ربیعة بن الحرث بن عبدالمطّلب رَحِمَهُمُ اللّه در خطاب بنى امیّه و طعن بر افعال ایشان :
شعر :
اَرْجِعُوا عامِرًا وَرَدّوُازُهَیْرًا
|
ثُمَّ عُثْمانَ فَارْجِعُوا غارمینا
|
وَ ارْجِعُوا الحُرَّ وَ ابْنَ قَیْنٍ وَ قَوْمًا
|
قُتِلوُا حینَ جاوَزوُا اصِفّینًا
|
اَیْنَ عَمْروٌ وَ اَیْنَ بِشْرٌ وَقَتْلى
|
مِنْهُم بِالْعَراءِ مایُدْ فَنُونا()
|
سیف بن عبدالّله بن مالک العبدى ،بعضى گفته اند که او بعد از نماز ظهر به مبارزت بیرون و شهید شد رحمه اللّه . عبدالّرحمن بن عبد الّله الا رحبى الهمدانى و این همان کس است که اهل کوفه او را با قیس بن مُسهر به سوى امام حسین علیه السّلام به مکّه فرستادند با کاغذهاى بسیار روز دوازدهم ماه رمضان بود که خدمت آن حضرت رسیدند.
حباب بن عامر التّیمى از شیعیان کوفه است با مسلم بیعت کرده و چون کوفیان با مسلم جفا کردند حباب به قصد خدمت امام حسین علیه السّلام حرکت کرده و در بین راه به آن حضرت ملحق شد .
عَمْرو الجُنْدُعى ؛ ابن شهر آشوب او را از مقتولین در حمله اولّى شمرده و لکن بعض اهل سِیَر گفته اند که او مجروح روى زمین افتاده بود و ضربتى سخت بر سر او رسیده بود قوم او، او را از معرکه بیرون بردند، مدّت یک سال مریض و صاحب فراش بود در سر سال وفات کرد و تاءئید مى کند این مطلب را آنچه در زیارت شهداء است : اَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَتَّثِ مَعَهُ عَمْرو بْنِ عَبْدِاللّهِ الْجُنْدُعى .
حُلاس (به حاء مهمله کغُراب )بن عمرو الازدى الرّاسبى ، و برادرش نعمان بن عمرو از اهل کوفه و از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بوده ، بلکه حلاس از سرهنگان لشکر آن حضرت در کوفه بوده .
سَوّارِ بنِ اَبى عُمَیْر النَّهْمى در حمله اولى مجروح در میان کشتگان افتاد او را اسیر کردند به نزد عمر سعد بردند. عمر خواست او را بکشد قوم او شفاعتش کردند او را نکشت لکن به حال اسیرى و مجروح بود تا شش ماه پس از آن وفات کرد مانند مُوَقَّع بن ثُمامه که او نیز مجروح افتاده بود قوم او، او را به کوفه بردند و مخفى کردند، ابن زیاد مطلع شد فرستاد تا او را بکشند، قوم او از بنى اسد شفاعتش کردند او را نکشت لکن او را در قید آهن کرده فرستاد او را به زاره (موضعى به عمّان ) موقّع از زحمت جراحتها مریض بود تا یک سال ، پس از آن در همان زاره وفات فرمود.
و اشاره به او کرده کُمَیت اَسَدى در این مصراع : وَ اِنَّ اَبا موسى اَسیرٌ مُکَبَّلٌ.(ابو موسى کنیه مُوَقَّع است ).
بالجمله ؛ در زیارت شهداء است : اَلسَّلامُ عَلَى الْجریحِ الْمَاْسُور سَوّارِ بن اَبى عُمیرِ النَهْمى .
عمار بن ابى سَلامة الدّالا نى الهمدانى از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام و از مجاهدین در خدمتش به شمار رفته بلکه بعضى گفته اند که او حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را نیز درک کرده .
زاهر مولى عمرو بن الحَمِق جدّ محمّد بن سنان زاهرى در سنه شصتم به حج مشرّف شده و به شرف مصاحبت حضرت سیّدالشهداء نائل شده و در خدمتش بود تا در روز عاشوراء در حمله اولى شهید گشت .
از قاضى نعمان مصرى مروى است که چون عمروبن الحَمِق از ترس معاویه گریخت به جانب جزیره و مردى از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام که نامش زاهر بود با او همراه بود، چون مار عمرو را گزید بدنش ورم کرد، زاهر را فرمود که حبیبم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داده که شرکت مى کند در خون من جنّ و انس و ناچار من کشته خواهم گشت ؛ در این وقت اسب سوارانى که در جستجوى او بودند ظاهر شدند عمرو به زاهر فرمود که تو خود را پنهان کن این جماعت به جستجوى من مى آیند و مرا مى یابند و مى کشند و سرم را با خود مى برند و چون رفتند تو خود را ظاهر کن و بدن مرا از زمین بردار و دفن کن . زاهر گفت : تا من تیر در ترکش دارم با ایشان جنگ مى کنم تا آنگاه با تو کشته شوم ، عمرو فرمود: آنچه من مى گویم بکن که در امر من نفع مى دهد خدا ترا. زاهر چنان کرد که عمرو فرموده بود و زنده بماند تا در کربلا شهید شد رحمه اللّه
جَبَلَة بنِ على الشّیبانى از شجاعان اهل کوفه بوده .
مسعود بن الحجّاج التیمى و پسرش عبدالرحمن از شجاعان معروفین بوده اند با ابن سعد آمده بود در ایامى که جنگ نشده بود آمدند خدمت امام حسین علیه السّلام سلام کنند بر آن حضرت پس سعادت شامل حالشان شده خدمت آن حضرت ماندند تا در حمله اولى شهید گشتند.
زهیر بن بشر الخثعمى . عمار بن حسّان بن شریح الطّائى از شیعیان مخلص بوده و با حضرت امام حسین علیه السّلام از مکه مصاحبت کرده تا درکربلا.
و پدرش حسّان از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بوده و در صِفیِن در رکاب آن حضرت شهید شده . و در رجال ، اسم عمّار را عامر گفته اند، و از اَحفاد اوست عبداللّه بن احمد بن عامر بن سلیمان بن صالح بن وهب بن عامر مقتول به کربلا ،ابن حسّان و عبداللّه مُکَنّى است به ابوالقاسم و صاحب کتبى است که از جمله آنها است (کتاب قضایا امیرالمؤ منین علیه السّلام ) روایت مى کند آن را از پدرش ابوالجعد احمد بن عامر و شیخ نجاشى روایت کرده از عبداللّه بن احمد مذکور که گفت : پدرم متولّد شد سنه صد و پنجاه و هفت و ملاقات کرد شیخ ما حضرت رضا علیه السّلام را در سنه صد و نود و چهار و وفات کرد حضرت رضا علیه السّلام در طوس سنه دویست و دو، روز سه شنبه هیجدهم جمادى الاولى و من ملاقات کردم حضرت ابوالحسن ابو محمّد علیه السّلام را و پدرم مؤ ذن آن دو بزرگوار بود الخ (153)پس معلوم شد که ایشان بیت جلیلى بوده اند از شیعه قدّس اللّه ارواحهم .
مسلم بن کثیر ازدىّ کوفى تابعى گویند از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بوده و در رکاب آن حضرت در بعضى حروب زخمى به پایش رسیده بود و خدمت سّیدالشهداء علیه السّلام از کوفه به کربلاء مشرف شده در روز عاشورا در حمله اولى شهید شد و (نافع ) مولاى او بعد از نماز ظهر شهید گردید.
زهیر بن سلیم ازدىّ و این بزرگوار از همان سعادتمندان است که در شب عاشورا به اردوى همایونى حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام ملحق شدند.
عبداللّه و عبیداللّه پسران یزید بن ثُبَیْط(154)عبدى بصرىّ.
ابو جعفر طبرى روایت کرده که جماعتى از مردم شیعه بصره جمع شدند در منزل زنى از عبدالقیس که نامش ماریه بنت منقذ و از شیعیان بود و منزلش مجمع شیعه بود و این در اوقاتى بود که عبیداللّه بن زیاد به کوفه رفته بود و خبر به او رسیده بود از اقبال و توجّه امام حسین علیه السّلام به سمت عراق ، ابن زیاد نیز راهها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود که براى دیده بانها جائى درست کنند و دیده بان در آن قرار دهند و راهها را پاسبانان گذارند که مبادا کسى ملحق به آن حضرت شود پس یزید بن ثبیط که از قبیله عبدالقیس و از آن جماعت شیعه بود که در خانه آن زن مؤ منه جمع شده بودند، عزم کرد که به آن حضرت ملحق شود، او را ده پسر بود، پس به پسران خود فرمود که کدام از شماها با من خواهید آمد؟ دو نفر از آن ده پسر مهیّاى مصاحبت او شدند، پس با آن جماعتى که در خانه آن زن جمع بودند فرمود که من قصد کرده ام ملحق شوم به امام حسین علیه السّلام و اینک بیرون خواهم شد. شیعیان گفتند که مى ترسیم بر تو از اصحاب پسر زیاد، فرمود: به خدا سوگند! هر گاه برسد شتران یا پاهاى ما به جادّه ، و راه دیگر سهل است بر من و وحشتى نیست بر من از اصحاب ابن زیاد که به طلب من بیایند؛ پس از بصره بیرون شد و از غیر راه بیابان قفر و خالى سیر کرد تا در ابطح به امام حسین علیه السّلام رسید، فرود آمد و منزل و ماءواى خود را درست کرد، پس رفت به سوى رحل و منزل آن حضرت و چون خبر او به حضرت امام حسین علیه السّلام رسید به دیدن او بیرون شد به منزل او که تشریف برد، گفتند: به قصد شما به منزل شما رفت ، حضرت در منزل او نشست به انتظار او، از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جایگاه خود ندید احوال پرسید، گفتند به منزل تو تشریف بردند. یزید برگشت به منزل خود، آن جناب را دید نشسته . پس آیه مبارکه را خواند .
(بِفَضْلِاللّهِوَبِرَحْمَتِهِفَبِذلِکَ فَلْیَفرَحوُا).(155)
پس سلام کرد به آن حضرت و نشست در خدمتش و خبر داد آن حضرت را که براى چه از بصره به خدمتش آمده ، حضرت دعاى خیر فرمود براى او پس با آن حضرت بود تا در کربلا شهید شد با دو پسرش عبداللّه و عبیداللّه .(156)
بعضى از اهل سِیَر ذکر کرده اند که وقتى یزید از بصره حرکت کرد عامر و مولاى او سالم و سیف بن مالک واَدْهم بن اُمیّه نیز با او همراه بودند و ایشان نیز در کربلا شهید شدند و در مرثیه یزید و دو پسرانش ، پسرش عامر بن یزید گفته :
شعر :
یا فَرْ وَ قُومی فَانْدُبی |
خَیْرَ الْبَرِیَّةِ فِی الْقُبُورِ |
وَ اَبْکى الشَّهیدَ بِعَبْرَةٍ |
مِنْ فَیْضِ دَمْعٍ ذى دُروُرٍ |
وَ ارْثِ الْحُسَیْنَ مَعَ التَّفَجُّعِ |
وَالتَّأَوُّهِ وَالزَّفیرِ |
قَتَلوُا الْحرامَ مِنَ الاَْئمَّةِ |
فِی الحَرامِ مِنَ الشّهُوُرِ |
وَابْکى یَزیدَ مُجَدَّلاً |
وَ ابْنَیْهِ فى حَرِّ الهَجیرِ |
تَجْرى عَلى لَبَبِ النُّحُورِ |
یا لَهْفَ نَفْسى لَم تَفُزْ |
مَعَهُم بِجَنّاتٍ وَ حُورٍ |
و نیز از اشخاصى که در اوّل قتال شهید شدند:
جَنْدَب بن حُجرِ کِندىّ خَوْلانىّ است که از اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام به شمار رفته . وجَنادَةِبن کعب انصارى است که از مکّه با اهل و عیال خود در خدمت امام حسین علیه السّلام بوده و پسرش : عمرو بن جنادة بعد از قتل پدر به امر مادرش به جهاد رفت و شهید شد. و سالم بن عمرو. قاسم بن الحبیب الازدى . بکربن حىّ التیّمى . جُوَیْنِ بن مالک التیّمى . اُمیّة بن سعد الطااّئى . عبداللّه بن بشر که از مشاهیر شجاعان بوده . بشر بن عمرو. حجّاج بن بدر بصرى حامل کتاب مسعود بن عمرو از بَصره به خدمت امام حسین علیه السّلام رسید، و رفیقش . قَعْنَبِ بن عمرو نَمرىّ بصرىّ. عائذ بن مُجَمَّع بن عبداللّه عائذى ، (رضوان اللّه علیهم اجمعین ) و ده نفر از غلامان امام حسین علیه السّلام ، و دو نفر از غلامان امیرالمؤ منین علیه السّلام .
مؤ لّف گوید: که اسامى بعضى از این غلامان که شهید شده اند از این قرار است :
اسلم بن عمرو و او پدرش ترکى بود و خودش کاتب امام حسین علیه السّلام ؛ و دیگر:
قارب بن عبداللّه دئلى که مادرش کنیز حضرت امام حسین علیه السّلام بوده ؛ و دیگر:
مُنْحِج بن سَهم غلام امام حسن علیه السّلام . با فرزندان امام حسن علیه السّلام به کربلا آمد و شهید شد. سعد بن الحرث غلام امیرالمؤ منین علیه السّلام .
نصر بن ابى نیزر غلام آن حضرت نیز و این نصر پدرش همان است که در نخلستان امیرالمؤ منین علیه السّلام کار مى کرد. حرث بن نبهان غلام حمزه ، الى غیر ذلک .
بالجمله ؛ چون در این حمله جماعت بسیارى از اصحاب سیّد الشهداء علیه السّلام شهید شدند شهادتشان در حضرت سیدالشهداء علیه السّلام تاءثیر کرد پس در آن وقت جناب امام حسین علیه السّلام از روى تاءسف دست فرا برد و بر محاسن شریف خود نهاد و فرمود: شدّت کرد غضب خدا بر یهود هنگامى که از براى خدا فرزند قرار دادند، و شدّت کرد خشم خدا بر نصارى هنگامى که سه خدا قائل شدند، و شدت کرد غضب خدا بر مجوس وقتى که به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و شدید است غضب خدا بر قومى که متّفق الکلمه شدند بر ریختن خون فرزند پیغمبر خودشان ، به خدا سوگند! به هیچ گونه این جماعت را اجابت نکنم از آنچه در دل دارند تا هنگامى که خدا را ملاقات کنم و به خون خویش مخضّب باشم . (157)
مخفى و مستور نماند که جماعتى از وجوه لشکر کوفه از دل رضا نمى دادند که با جناب امام حسین علیه السّلام رزم آغازند و خود را مطرود دارَیْن سازند، از این جهت کار مقاتلت به مماطلت مى رفت و امر مبارزت به مسامحت مى گذشت و در خلال این حال اِرسال رُسل و تحریر مَکاتیب تقریر یافت و روز عاشورا نیز تا قریب به چاشتگاه کار بدینگونه مى رفت ، این هنگام بر مردم پر ظاهر گشت که فرزند پیغمبر لباس ذلّت در بر نخواهد کرد و عبیداللّه بن زیاد بَغْضاى آن حضرت را دست بر نخواهد داشت ، لا جَرم از هر دو سوى رزم را تصمیم عزم دادند.
اول کس از سپاه ابن سعد که به میدان مبارزت آمد یسار غلام زیاد بن ابیه و سالم غلام ابن زیاد بود که با هم به میدان آمدند، از میان اصحاب امام حسین علیه السّلام عبداللّه بن عمیر کلبى به مبارزت ایشان بیرون شد، گفتند: تو کیستى که به میدان ما آمده اى ؟ گفت : منم عبداللّه بن عمیر. گفتند: ترا نشناسیم برگرد و زُهَیر بن قین یا حَبیب بن مظاهر یا بریر را به سوى ما بفرست ، و یسار مقدّم بر سالم بود، عبداللّه با او گفت که اى پسر زانیه ! مگر اختیار ترا است که هر که بخواهى برگزینى ؟ این بگفت و بر او حمله کرد و تیغ بر او راند و او را در افکند، سالم غلام ابن زیاد چون این را بدید تاخت تا یسار را یارى کند، اصحاب امام حسین علیه السّلام عبداللّه را بانگ زدند که خویشتن را واپاى که دشمن رسید، عبداللّه چون مشغول مقتول خویش بود اصغاى این مطلب نفرمود، لاجرم (سالم ) رسید و تیغ بر عبداللّه فرود آورد عبداللّه دست چپ را به جاى سپر وقایه سر ساخت لاجرم انگشتانش از کف جدا شد و عبداللّه بدین زخم ننگریست و چون شیر زخم خورده عنان برتافت و سالم را به زخم شمشیر از قفاى یسار به دارالبوار فرستاد پس به این اشعار رَجز خواند:
شعر :
اِنْ تُنکِرونى فَاَنَا اْبُن کلْبِ |
حَسْبى بِبَیْتى فى عُلَیْمٍ(158)حَسْبى |
وَ لَسْتُ بِالْخَوّارِ (161) عِنْدَ النَّکْبِ |
پس عمرو بن الحجّاج با جماعت خودازسپاه کوفه برمیمنه لشکرامام حسین علیه السّلام حمله کرد، اصحاب امام چون دیدند زانو بر زمین نهادند و نیزه هاى خود را به سوى ایشان دراز کردند، خیل دشمن چون رسیدند از سنان ایشان بترسیدند و پشت دادند، پس اصحاب امام حسین علیه السّلام ایشان را تیر باران نمودند بعضى در افتادند و جان دادند و گروهى بخستند و بجستند.
این وقت مردى از قبیله بنى تمیم که او را عبداللّه بن حَوْزَه مى گفتند رو به لشکر امام حسین علیه السّلام آورد و مقابل آن حضرت ایستاد و گفت : یا حسین ! یا حسین ! آن حضرت فرمود چه مى خواهى ؟
قالَ: اَبْشِرْ بِالنّارِ فَقالَ: کَلاّ اِنّی اَقدَمُ عَلى رَبٍّ رَحیمٍ وَ شَفیعٍ مُطاعٍ
حضرت فرمود: این کیست ؟ گفتند: ابن حَوزه تمیمى است ، آن حضرت خداوند خویش را خواند و گفت : بارالها! او را به سوى آتش دوزخ بکش . در زمان ، اسب اِبن حَوزه آغاز چموشى نهاد و او را از پشت خود انداخت چنانکه پاى چپش در رکاب بند بود و پاى راستش واژگونه برفراز بود، مسلم بن عَوسَجَه جلدى کرد و پیش تاخت و پاى راستش را به شمشیر از تن نحسش انداخت پس اسب او دویدن گرفت و سر او به هر سنگ و کلوخى و درختى مى کوبید تا هلاک شد و حقّ تعالى روحش را به آتش دوزخ فرستاد، پس امر کارزار شدّت کرد و از جمیع ، جماعتى کشته گشت .(162)
مبارزات حرّبن یزید ریاحى رحمه اللّه :
این وقت حُر بن یزید بر اصحاب عمر سعد چون شیر غضبناک حمله کرد و به شعر عَنْتَرَه تمثل جست :
شعر :
مازِلْتُ اَرْمِیْهِمْ بِثُغْرَةِ(163)نَحْرِهِ |
وَ لَبانِهِ حَتّى تَسَرْبَلَ بالدَّمِ |
و هم رجز مى خواند و مى گفت :
شعر :
اِنّى اَنَا الْحُرُ وَ مَاْوَى الضَّیفِ |
اَضْرِبُ فی اَعْناقِکُمْ بِالسَّیْفِ |
عَنْ خَیْرِ مَنْ حَلَّ بِاَرْض الْخَیْفِ (164) |
اَضرِبُکُمْ وَ لا اَرى مِنْ حَیْفٍ |
راوى گفت : دیدم اسب او را که ضربت بر گوشها و حاجب او وارد شده بود و خون از او جارى بود حُصَین بن تمیم رو کرد به یزید بن سفیان و گفت : اى یزید! این همان حّر است که تو آرزوى کشتن او را داشتى اینک به مبارزت او بشتاب . گفت : بلى و به سوى حرّ شتافت و گفت : اى حرّ میل مبارزت دارى ؟ گفت : بلى ! پس با هم نبرد کردند. حُصین بن تمیم گفت : به خدا قسم مثل آنکه جان یزید در دست حرّ بود او را فرصت نداد تا به قتل رسانید، پس پیوسته جنگ کرد تا آنکه عمرسعد امر کرد حصین بن تمیم را با پانصد کماندار اصحاب حسین را تیر باران کنند، پس لشکر عمر سعد ایشان را تیر باران کردند زمانى نکشید که اسبهاى ایشان هلاک شدند و سواران پیاده گشتند. اَبو مِخنف از ایوب بن مشرح حیوانى نقل کرده که گفت : واللّه ! من پى کردم اسب حرّ را و تیرى بر شکم اسب او زدم که به لرزه و اضطراب در آمد آنگاه به سر در آمد.
مؤ لف گوید: که گویا حسّان بن ثابت در این مقام گفته :
شعر :
وَ یَقوُلُ لِلطَّرْفِ(165) اِصْطَبِرْلِشَبَاء(166)الْقَنا |
فَهَدَمْتُ رُکْنَ الْمجْدِ اِنْ لَمْ تُعْقَرِ |
و چه قدر شایسته است در این مقام نقل این حدیث حضرت صادق علیه السّلام :
قالَ:(اَلْحُرُّ، حُرٌّ عَلى جَمیع اَحْوالِهِ اِنْ نابَتْهُ نائِبَةٌ صَبَرَ لَها وَاِنْ تَداکَتْ عَلَیْهَا الْمَصائبُ لَمْ تَکْسِرْهُ و اِنْ اُسِرَ وَقُهِرَ وَ اسْتَبْدَلَ بِالْیُسْرِ عُسْرًا).
راوى گفت : پس حرّ از روى اسب مانند شیر جستن کرد و شمشیر برّانى در دستش بود و مى گفت :
شعر :
اِنْ تَعْقِرُوابى (167) فَاَنَا ابْنُ الْحُرِّ |
اَشْجَعُ مِنْ ذى لِبَدٍ هِزَبْرِ |
پس ندیدم احدى را هرگز مانند او سر از تن جدا کند و لشکر هلاک کند، اهل سِیرَ و تاریخ گفتنداند که حرّ و زهیر با هم قرار داده بودند که بر لشکر حمله کنند و مقاتله شدید و کارزار سختى نمایند و هر کدام گرفتار شدند دیگرى حمله کند و او را خلاص نماید و بدین گونه یک ساعتى نبرد کردند و حرّ رَجز مى خواند و مى گفت :
شعر :
الَیْتُ لا اُقْتَلُ حَتّى اَقْتُلا |
وَلَنْ اَصابَ الْیَوْمَ اِلاّ مُقْبِلاً |
اَضْرِبُهُمْ بِالسَّیفِ ضَرْبًا مِقْصَلاً(168) |
لا نا کِلاً مِنْهُمْ (169)وَ لا مُهَلَّلاً |
و در دست حرّ شمشیرى بود که مرگ از دم او لایح بود و گویا ابن معتزّ در حقّ او گفته بود:
شعر :
وَلى صارِمٌ فیهِ الْمَنایا کَوامِنٌ |
فما یُنْتَضى اِلاّ لِسَفْکِ دِماءٍ |
تَرى فَوْقَ مِنْبَتِهِ الْفِرِنْدَ کَاَنَّهُ |
بَقِیَّةَ غَیمٍ رَقَّ دوُنَ سَماءٍ |
پس جماعتى از لشکر عمر سعد بر او حمله آوردند و شهیدش نمودند.
بعضى گفته اند که امام حسین علیه السّلام به نزد او آمد و هنوز خون از او جستن داشت ، پس فرمود: به به اى حُرّ! تو حُرّى همچنانکه نام گذاشته شدى به آن ، حُرّى در دنیا وآخرت پس خواند آن حضرت :
شعر :
لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّبَنى رَیاحِ |
وَنِعْمَ الْحُرُّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرِّماحِ |
وَنِعْمَ الْحُرُّ اِذْ نادى حُسَیْنًا |
فَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْد الصَّباحِ |