صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 46328
تعداد نوشته ها : 72
تعداد نظرات : 2
 سایز نرمال

کد مداحی آنلاین برای وبگاه
سايت رسمي سربازان اسلام; www.sarbazaneislam.com
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

پس همين كه شب عاشورا نزديك شد حضرت امام حسين عليه السّلام اصحاب خود راجمع كرد، حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرموده كه من در آن وقت مريض بودم با آن حال نزديك شدم و گوش ‍ فرا داشتم تا پدرم چه مى فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت :


اُثْنی عَلَى اللّهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه که حاصلش به فارسى این است ثنا مى کنم خداوند خود را به نیکوتر ثناها و حمد مى کنم او را بر شدّت و رخاء، اى پروردگار من ! سپاس مى گذارم ترا بر اینکه ما را به تشریف نبوّت تکریم فرمودى ، و قرآن را تعلیم ما نمودى ، و به معضلات دین ما را دانا کردى ، و ما را گوش شنوا و دیده بینا و دل دانا عطا کردى ، پس بگردان ما را از شکر گزاران خود.
پس فرمود: امّا بعد ؛ همانا من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمى دانم و اهل بیتى از اهل بیت خود نیکوتر ندانم ، خداوند شما را جزاى خیر دهد و الحال آگاه باشید که من گمان دیگر در حقّ این جماعت داشتم و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اکنون آن خیال دیگر گونه صورت بست لاجرم بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر جانب که خواهید کوچ دهید و اکنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطیّه رهوار خود قرار دهید و به هر سو که خواهید بروید؛ چه این جماعت مرا مى جویند چون به من دست یابند به غیر من نپردازند.
چون آن جناب سخن بدین جا رسانید، برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبداللّه جعفر عرض کردند: براى چه این کار کنیم آیا براى آنکه بعد از تو زندگى کنیم ؟ خداوند هرگز نگذارد که ما این کار ناشایسته را دیدار کنیم .
و اوّل کسى که به این کلام ابتدا کرد عبّاس بن على علیهماالسّلام بود پس ‍ از آن سایرین متابعت او کردند و بدین منوال سخن گفتند.
پس آن حضرت رو کرد به فرزندان عقیل و فرمود که شهادت مسلم بن عقیل شما را کافى است زیاده بر این مصیبت مجوئید من شما را رخصت دادم هر کجا خواهید بروید. عرض کردند: سبحان اللّه ! مردم با ما چه گویند و ما به جواب چه بگوئیم ؟ بگوئیم دست از بزرگ و سیّد و پسر عّم خود برداشتیم و او را در میان دشمن گذاشتیم بى آنکه تیر و نیزه و شمشیرى در نصرت او به کار بریم ، نه به خدا سوگند! ما چنین کار ناشایسته نخواهیم کرد بلکه جان و مال و اهل و عیال خود را در راه تو فدا کنیم و با دشمن تو قتال کنیم تا بر ما همان آید که بر شما آید، خداوند قبیح کند آن زندگانى را که بعد از تو خواهیم .
این وقت مسلم بن عَوْسَجَه برخاست و عرض کرد:یا بن رسول اللّه ! آیا ما آن کس ‍ باشیم که دست از تو بازداریم پس به کدام حجّت درنزد حقّ تعالى اداى حقّ ترا عذر بخواهیم ، لاواللّه ! من از خدمت شما جدا نشوم تا نیزه خود را در سینه هاى دشمنان تو فرو برم و تا دسته شمشیر در دست من باشد اندام اَعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ایشان محاربه خواهم کرد، سوگند به خداى که ما دست از یارى تو بر نمى داریم تا خداوند بداند که ما حرمت پیغمبر را در حقّ تو رعایت نمودیم ، به خدا سوگند که من در مقام یارى تو به مرتبه اى مى باشم که اگر بدانم کشته مى شوم آنگاه مرا زنده کنند و بکشند و بسوزانند و خاکستر مرا بر باد دهند و این کردار را هفتاد مرتبه با من به جاى آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا هنگامى که مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم ، و چگونه این خدمت را به انجام نرسانم و حال آنکه یک شهادت بیش نیست و پس ‍ از آن کرامت جاودانه و سعادت ابدیّه است .
پس زهیر بن قَیْن برخاست و عرضه داشت : به خدا سوگند که من دوست دارم که کشته شوم آنگاه زنده گردم پس کشته شوم تا هزار مرتبه مرا بکشند و زنده شوم و در ازاى آن خداى متعال دُور گرداند شهادت را از جان تو و جان این جوانان اهل بیت تو. و هر یک از اصحاب آن جناب بدین منوال شبیه به یکدیگر با آن حضرت سخن مى گفتند و زبان حال هر یک از ایشان این بود:
شعر :

شاها من اَرْ به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و محتاج این درم
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مِهر بر که افکند آن دل کجا بَرَم

پس حضرت همگى را دُعاى خیر فرمود.
و علاّمه مجلسى رحمه اللّه نقل کرده که در آن وقت جاهاى ایشان را در بهشت به ایشان نمود و حور و قصور و نعیم خود را مشاهده کردند و بر یقین ایشان بیفزود و از این جهت احساس اَلم نیزه و شمشیر و تیر نمى کردند و در تقدیم شهادت تعجیل مى نمودند.(130)
و سیّد بن طاوس روایت کرده که در این وقت محمّد بن بشیر الحضرمى را خبر دادند که پسرت را در سر حدّ مملکت رى اسیر گرفتند، گفت : عوض جان او و جان خود را از آفریننده جانها مى گیریم و من دوست ندارم که او را اسیر کنند و من پس از او زنده و باقى بمانم .
چون حضرت کلام او را شنید فرمود: خدا ترا رحمت کند من بیعت خویش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسیرى برهان ، محمّد گفت : مرا جانوران درنده زنده بدرند و طمعه خود کنند اگر از خدمت تو دور شوم ! پس حضرت فرمود: این جامه هاى بُرد را بده به فرزندت تا اعانت جوید به آنها در رهانیدن برادرش ، یعنى فدیه برادر خود کند، پس ‍ پنج جامه بُرد او را عطا کرد که هزار دینار بها داشت (131)
شیخ مفید رحمه اللّه فرموده که آن حضرت پس از مکالمه با اصحاب به خیمه خود انتقال فرمود و جناب على بن الحسین علیهماالسّلام حدیث کرده : در آن شبى که پدرم در صباح آن شهید شد من به حالت مرض ‍ نشسته بودم و عمّه ام زینب پرستارى من مى کرد که ناگاه پدرم کناره گرفت و به خیمه خود رفت و با آن جناب بود جَوْن (132) آزاد کرده ابوذر و شمشیر آن حضرت را اصلاح مى نمود و پدرم این اشعار را قرائت مى فرمود:
شعر :

یادَهْرُاُفٍّ لَکَ مِنْ خَلیلٍ
کَمْ لَکَ بالاِْشْراقِ وَ اْلاَ صیلِ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٍ قَتیلِ
وَ الدَّهْرُ لا یَقْنَعُ بالْبَدیلِ
و اِنَّما اْلاَمْرُ اِلَى الْجَلیلِ
و کُلُّ حَىٍ سالِکٌ سَبیلِ(133)

چون من این اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنیدم دانستم که بَلیّه نازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به این سبب گریه در گلوى من گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نکردم ولکن عمّه ام زینب چون این کلمات را شنید خویشتن دارى نتوانست ؛ چه زنها را حالت رقّت و جزع بیشتر است برخاست و بى خودانه به جانب آن حضرت شتافت و گفت : واثَکْلاُه ! کاش مرگ مرا نابود ساختى و این زندگانى از من بپرداختى ، این وقت زمانى را مانَدْ که مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن از دنیا رفتند؛ چه اى برادر تو جانشین گذشتگانى و فریادرس بقیّه آنهائى ، حضرت به جانب او نظر کرد و فرمود: اى خواهر! نگران باش که شیطان حِلْم ترا نرباید. و اشک در چشمهاى مبارکش ‍ بگشت و به این مثل عرب تمثّل جست
لَوْ تُرِکَ الْقِطا نامَ؛
یعنى اگر صیّاد مرغ قَطا را به حال خود گذاشتى آن حیوان در آشیانه خود شاد بخفتى ؛ زینب خاتون علیهاالسّلام گفت : یاوَیْلَتاه ! که این بیشتر دل ما را مجروح مى گرداند که راه چاره از تو منقطع گردیده و به ضرورت شربت ناگوار مرگ مى نوشى و ما را غریب و بى کس و تنها در میان اهل نفاق و شقاق مى گذارى ، پس لطمه بر صورت خود زد و دست برد گریبان خود را چاک نمود و بر روى افتاد و غش کرد. پس حضرت به سوى او برخاست و آب به صورت او بپاشید تا به هوش آمد، پس او رابه این کلمات تسلیت داد فرمود: اى خواهر! بپرهیز از خدا و شکیبائى کن به صبر، و بدان که اهل زمین مى میرند و اهل آسمان باقى نمى مانند و هر چیزى در معرض هلاکت است جز ذات خداوندى که خلق فرموده به قدرت ، خلایق را و بر مى انگیزاند و زنده مى گرداند و اوست فرد یگانه .
جدّ و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر یک ، دنیا را وداع نمودند، و از براى من و براى هر مسلمى است که اقتدا و تاءسى کند بر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، و به امثال این حکایات زینب را تسلّى داد، پس از آن فرمود: اى خواهر من ! ترا قسم مى دهم و باید به قسم من عمل کنى وقتى که من کشته شوم گریبان در مرگ من چاک مزنى و چهره خویش را به ناخن مخراشى و از براى شهادت من به وَیْل و ثبور فریاد نکنى ، پس حضرت سجّاد علیه السّلام فرمود: پدرم عمّه ام را آورد در نزد من نشانید. انتهى .(134)
و روایت شده که حضرت امام حسین علیه السّلام در آن شب فرمود که خیمه هاى حرم رامتصل به یکدیگر بر پا کردند و بر دور آنها خندقى حفر کردند و از هیزم پر نمودند که جنگ ازیک طرف باشد و حضرت على اکبر علیه السّلام را با سى سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب با نهایت خوف و بیم آوردند، پس اهل بیت و اصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید که آخر توشه شما است و وضو بسازید و غسل کنید و جامه هاى خود بشوئید که کفنهاى شما خواهد بود، و تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرّع و مناجات به سر آوردند و صداى تلاوت و عبادت از عسکر سعادت اثر آن نوریده خَیرالبشر بلند بود.(135)
فَباتُوا وَلَهُمْ دَوِىُّ کَدَوِىِّ النَحْلِ ما بَیْنَ راکِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائمٍ و قاعِدٍ.
شعر :

وَ باتُوا فَمِنْهُمْ ذاکِرٌ وَ مُسَبِّحٌ
وَ داعٍ وَ مِنْهُمْ رُکَّعٌ وَ سُجُودٌ

و روایت شده که در آن شب سى و دو نفر از لشکر عُمر بد اَخْتَر به عسکر آن حضرت ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختیار کردند و در هنگام سحر آن امام مطهّر براى تهیّه سفر آخرت فرمود که نوره براى آن حضرت ساختند در ظرفى که مُشک در آن بسیار بود و در خیمه مخصوصى در آمده مشغول نوره کشیدن شدند و در آن وقت بُریْر بن خضیر همدانى و عبدالرّحمن بن عَبْدَربه انصارى بر در خیمه محترمه ایستاده بودند منتظر بودند که چون آن سرور فارغ شود ایشان نوره بکشند بُریر در آن وقت با عبدالرّحمن مضاحکه و مطایبه مى نمود، عبد الرّحمن گفت : اى بُریر! این هنگام ، هنگام مطایبه نیست . بُریر گفت : قوم من مى دانند که من هرگز در جوانى و پیرى مایل به لهو و لعب نبوده ام و در این حالت شادى مى کنم به سبب آنکه مى دانم که شهید خواهم شد و بعد از شهادت حوریان بهشت را در بر خواهم کشید و به نعیم آخرت متنعّم خواهم گردید

دسته ها : عاشورا
دوشنبه بیست و هفتم 8 1392 11:10 صبح
X