صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 46312
تعداد نوشته ها : 72
تعداد نظرات : 2
 سایز نرمال

کد مداحی آنلاین برای وبگاه
سايت رسمي سربازان اسلام; www.sarbazaneislam.com
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 درتوجّه حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام به جانب كربلا
چون حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام درسوم ماه شعبان سال شصتم از هجرت از بيم آسيب مخالفان مكّه معظّمه را به نور قدوم خود منورّ گردانيده در بقيّه آن ماه و رمضان و شوال و ذى القعده در آن بلده محترمه به عبادت حقّ تعالى قيام داشت و در آن مدّت جمعى از شيعيان از اهل حجاز وبصره نزد آن حضرت جمع شدند، و چون ماه ذى الحجّه درآمد حضرت احرام به حجّ بستند، وچون روز ترويه يعنى هشتم ذى الحجّه شد عمرو بن سعيدبن العاص با جماعت بسيارى به بهانه حجّ به مكّه آمدند، و از جانب يزيد ماءمور بودند كه آن حضرت را گرفته به نزد او برند يا آن جناب را به قتل رسانند. حضرت چون بر مكنون ضميرايشان مطلّع بود از اِحْرام حجّ به عُمره عدول نموده و طواف خانه وسعى مابين صفا و مروه به جا آورده و مُحِل شد و در همان روز متوجّه عراق گرديد


واز ابن عبّاس منقول است که گفت دیدم حضرت امام حسین علیه السّلام را پیش از آنکه متوجّه عراق گردد وبر در کعبه ایستاده بود و دست جبرئیل در دست او بود، و جبرئیل مردم را به بیعت آن حضرت دعوت مى کردندا مى داد که : هَلُمُّوااِلى بَیْعَةِ اللّهِ؛
بشتابید اى مردم به سوى بیعت خدا! و سیّد بن طاوس روایت کرده است که چون آن حضرت عزم توجّه به عراق نمود از براى خطبه خواندن به پاى خاست پس از ثناى خدا و درود بر حضرت مصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که مرگ بر فرزندان آدم ملازمت قلاّده دارد مانند گلوبند زنان جوان و سخت مشتاقم دیدار گذشتگان خود را چون اشتیاق یعقوب دیدار یوسف را، و اختیار شده است از براى من مَصْرَع ومَقْتَلى که ناچار بایدم دیدارکرد، وگویا مى بینم مفاصل و پیوندهاى خودم راکه گرگان بیابان ، یعنى لشکر کوفه ، پاره پاره نمایند در زمینى که مابین (نواویس ) و (کربلا) است ، پس انباشته مى کنند از من شکمهاى آمال وانبانهاى خالى خود را چاره و گریزى نیست از روزى که قلم قضا برکسى رقم رانده ومااهل بیت ، رضا به قضاى خدا داده ایم و بر بلاى او شکیبا بوده ایم و خدا به ما عطا خواهد فرمود مزدهاى صبر کنند گان را، و دور نمى افتد از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم پاره گوشت او و با او مجتمع خواهد شد در حظیره قدس یعنى در بهشت برین ، روشن مى شود چشم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بدو و راست مى آید وعده او. اکنون کسى که در راه ما از بذل جان نیندیشد، و در طلب لقاى حقّ از فداى نفس نپرهیزد باید با من کوچ دهد چه من با مدادان کوچ خواهم نمود ان شاءاللّه تعالى .(ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است :
درشبى که حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام عازم بود که صباح آن از مکّه بیرون رود محمّد بن حنفیّه به خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: اى برادر! همانا اهل کوفه کسانى هستند که دانسته اى چگونه با پدر وبرادر تو غدر کردند و مکر نمودند من مى ترسم که با شما نیز چنین کنند، پس اگر راءى شریفت قرار گیرد که در مکّه بمانى که حرم خدا است عزیز ومکرّم خواهى بود و کسى متعرّض جناب تو نخواهد شد، حضرت فرمود: اى برادر!من مى ترسم که یزید مرا در مکّه ناگهان شهید گرداند وبا این سبب حرمت این خانه محترم ضایع گردد. محمّد گفت : اگر چنین است پس به جانب یمن برو و یا متوجّه بادیه مشو که کسى بر تو دست نیابد، حضرت فرمود که در این باب فکرى کنم . چون هنگام سحر شد حضرت از مکّه حرکت فرمود، چون خبر به محمّد رسید بى تابانه آمد. و مهار ناقه آن حضرت را گرفت عرض کرد: اى برادر! به من وعده نکردى در آن عرضى که دیشب کردم تاءمل کنى ؟ فرمود: بلى ، عرض کرد: پس چه باعث شد شما را که به این شتاب از مکه بیرون روى ؟ فرمود که چون تو از نزدم رفتى پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم نزد من آمد و فرمود که اى حسین بیرون رو همانا خدا خواسته که ترا کشته راه خود ببیند، محمّد گفت : اِنّالِلِِّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون هر گاه به عزم شهادت مى روى پس چرا این زنها را با خود مى برى ؟ فرمود که خدا خواسته آنهارا اسیر ببیند پس محمّد با دل بریان و دیده گریان آن حضرت را وداع کرده برگشت .(و موافق روایات معتبره از (عبادله ) و آن حضرت رااز حرکت کردن به سمت عراق منع مى کردند و مبالغه در ترک آن سفر مى نمودند حضرت هر کدام را جوابى داده و وداع کردند و برگشتند .و ابوالفرج اصبهانى و غیر او روایت کرده که چون عبداللّه بن عبّاس تصمیم عزم امام را بر سفر عراق دیده مبالغه بسیار نمود در اقامت به مکّه وترک سفر عراق و برخى مذمّت از اهل کوفه کرد و گفت که اهل کوفه همان کسانى هستند، که پدر تو را شهید کردند وبرادرت را زخم زدند و چنان پندارم که با تو کنند ودست از یارى تو بردارند و جناب ترا تنها گذارند، فرمود: این نامه هاى ایشان است در نزد من واین نیز نامه مسلم است نوشته که اهل کوفه دربیعت من اجتماع کرده اند. ابن عبّاس گفت : الحال که راءى شریفت براین سفر قرار گرفته پس اولاد وزنهاى خود را بگذار وآنها را با خود حرکت مده و یادآور آن روز را که عثمان را کشتند وزنها عیالاتش او را بدان حال دیدند چه بر آنها گذشت ، پس مبادا که شما را نیز در مقابل اهل وعیال شهید کنند و آنها ترا به آن حالت مشاهده کنند، حضرت نصیحت اورا قبول نکرد واهل بیت خود را با خود به کربلا برد
ونقل کرده بعض از کسانى که در کربلا بود در روز شهادت آن حضرت که آن جناب نظرى به زنها و خواهران خود افکند دید که به حالت جزع واضطراب از خیمه ها بیرون مى آیند و کشتگان نظر مى کنند و جزع مى نمایند و آن حضرت را به آن حالت مظلومیّت مى بینند و گریه مى کنند، آن حضرت کلام ابن عبّاس را یاد آورد وفرمود: لِلّهِ دَرُّ ابْنُ عبّاس فیما اَشارَ عَلَىَّ بِهِ. 
وبالجمله ؛ چون ابن عبّاس دید که آن حضرت به عزم سفر عراق مصممّ است و به هیچ وجه منصرف نمى شود چشمان خویش به زیر افکند وبگریست وبا آن حضرت وداع کرد و برگشت ، چون آن حضرت از مکّه بیرون شد ابن عبّاس ، عبداللّه بن زبیر را ملاقات کرد وگفت : یابنَ زُبیر! حسین بیرون رفت وملک حجاز از براى تو خالى و بى مانع شد و به مراد خود رسیدى ، و خواند از براى او:
شعر :

یالَکِ مِن قَنْبرَة بمَعْمَرٍ

 

خلاّلَکِ الْجَوُّفَبیضی وَاصْفِری

 

وَنَقّرِی ما شِئْتِ اَنْ تَنَقّرِی

 

هذَالْحُسَیْنُ خارِجٌ فَاسْتَبْشری 

بالجمله ؛ چون حضرت امام حسین علیه السّلام از مکّه بیرون رفت عمروبن سعید بن العاص برادر خود یحیى را با جماعتى فرستاد که آن حضرت را از رفتن مانع شود، چون به آن حضرت رسیدند عرض کردند کجا مى روید بر گردید به جانب مکّه ، حضرت قبول برگشتن نکرد وایشان ممانعت مى کردند از رفتن آن حضرت ، و پیش از آنکه کار به مقاتله منتهى شود دست برداشتند وبرگشتند وحضرت روانه شد، چون به منزل (تنعیم ) رسید شترهاى چند دید که بار آنها هدیه اى چند بود که عامل یمن براى یزید فرستاده بود، حضرت بارهاى ایشان را گرفت ؛ زیرا که حکم امور مسلمین با امام زمان است و آن حضرت به آنها اَحَقّ است ، آنها را تصّرف نموده و با شتربانان فرمود که هر که با ما به جانب عراق مى آید کرایه او را تمام مى دهیم و با او احسان مى کنیم و هر که نمى خواهد بیاید او را مجبور به آمدن نمى کنیم کرایه تا این مقدار راه را به او مى دهیم ، پس ‍ بعضى قبول کرده با آن حضرت رفتند و بعضى مفارقت اختیار کردند.
شیخ مفید روایت کرده که بعد از حرکت جناب سیّد الشهّداء علیه السّلام از مکّه عبداللّه بن جعفر پسر عمّ آن حضرت نامه اى براى آن جناب نوشت بدین مضمون :
امّا بعد؛ همانا من قسم مى دهم شما را به خداى متعال که از این سفر منصرف شوید به درستى که من بر شما ترسانم از توّجه به سمت این سفر مبادا آنکه شهید شوى و اهل بیت تو مستاءصل شوند، اگر شما هلاک شوید نور اهل زمین خاموش خواهد شد؛ چه جناب تو امروز پشت و پناه مؤ منان و پیشوا و مقتداى هدایت یافتگانى ، پس در این سفر تعجیل مفرمائید و خود از عقب نامه مُلحق خواهم شد.
پس آن نامه را با دو پسر خویش عون و محمّد به خدمت آن حضرت فرستاد و خود رفت به نزد عمروبن سعید و از او خواست که نامه امان براى حضرت سیدالشهّداء علیه السّلام بنویسد و از او بخواهد که مراجعت از آن سفر کند.
عمرو خطّ امان بر آن حضرت نوشته و وعده صله و احسان داد که آن حضرت برگردد و نامه را با برادر خود یحیى بن سعید روانه کرد و عبداللّه بن جعفر با یحیى همراه شد بعد از آنکه فرزندان خویش را از پیش روانه کرده بود چون به آن حضرت رسیدند نامه به آن جناب دادند و مبالغه در مراجعت از آن سفر نمودند، حضرت فرمود که من پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را در خواب دیده ام مرا امرى فرموده که در پى امتثال آن امر روانه ام ، گفتند: آن خواب چیست ؟ فرمود: تا به حال براى احدى نگفته ام و بعد از این هم نخواهم گفت تا خداى خود ملاقات کنم .
پس چون عبداللّه ماءیوس شده بود فرمود فرزند خود عون و محمّد را که ملازم آن حضرت باشند و در سیر و جهاد در رکاب آن جناب باشند و خود با یحیى بن سعید در کمال حسرت برگشت و آن حضرت به سمت عراق حرکت فرمود و به سرعت و شتاب سیر مى کرد تا در (ذات عِرْق ) منزل فرمود.و موافق روایت سیّد در آنجا بشربن غالب را ملاقات فرمود که از عراق آمده بود آن حضرت از او پرسید که چگونه یافتى اهل عراق را؟ عرض ‍ کرد: دلهاى آنها با شما است و شمشیر ایشان با بنى امیّه است ! فرمود راست گفتى همانا حقّ تعالى به جا مى آورد آنچه مى خواهد و حکم مى کند در هر چه اراده مى فرماید. و شیخ مفید روایت کرده که چون خبر توّجه امام حسین علیه السّلام به ابن زیاد رسید حُصَیْن بن نمیر را با لشکر انبوه بر سر راه آن حضرت به قادسیّه فرستاد و از (قادسیّه ) تا (خَفّان ) و تا (قُطْقطانیّه ) از لشکر ضلالت اثر خود پر کرد و مردم را اعلام کرد که حسین علیه السّلام متّوجه عراق شده است تا مطلع باشند، پس حضرت از (ذات عِرْق ) حرکت کرد به (حاجز) (به راء مهمله که موضعى است از بطن الرّمه ) رسید، پس قیس بن مسهر صیداوى و به روایتى عبداللّه بن یَقْطُر برادر رضاعى خود را به رسالت به جانب کوفه فرستاد و هنوز خبر شهادت جناب مسلم رحمه اللّه به آنحضرت نرسید بود .

برگرفته از منتهی الاعمال شیخ طوسی رحمه اله


دسته ها : امام حسين
پنج شنبه شانزدهم 8 1392 9:12 صبح
X