سخن مطهرى در باب مبارزه امام
حسین
ما اگر مبارزه حسین بن على علیه السلام را با لشکریان یزید و ابن زیاد از جنبه
نظامى ، یعنى از نظر ظاهرى و صورى در نظر بگیریم ، امام حسین شکست خورد و آنها
پیروز شدند. اما اگر ماهیت قضیه را در نظر بگیریم ، فکرى و اعتقادى است ، یعنى
حکومت یزید سمبل جریانى بود که مى خواست فکر اسلامى را از بین ببرد و امام حسین
براى احیاء فکر اسلام جنگید، در این صورت باید ببینیم آیا امام حسین به مقصودش
رسید یا نرسید؟
آیا توانست یک فکر را در دنیا زنده کند یا نتوانست ؟ مى بینیم که توانست .
هزار و سیصد سال است که این نهضت هر سال یک پیروزى جدید به دست مى آورد، یعنى هر
سال عاشورا، عاشورا است و معنى کل یوم عاشورا این است که هر روز به نام امام حسین
با ظلم و باطلى مبارزه مى شود و حق و عدالتى احیاء مى شود، این پیروزى است و
پیروزى بالاتر از این چیست ؟ یزیدها و ابن یزیدها مى روند، ولى حسین ها و عباس ها
و زینب ها باقى مى مانند. البته به عنوان یا ایده نه به عنوان یک شخص ، بلکه به
عنوان یک صاحب اختیار و حاکم بر جامعه خویش . آرى ! آنها مى میرند، اما اینها زنده
و جاوید باقى مى مانند.
- شکست
روحى دشمن
شما یک چنین صحنه نمایشى از فضائل انسانیت در غیر حادثه کربلا نشان دهید تا به
جاى کربلا از آن حادثه یاد کنیم . پس چنین حادثه اى را باید زنده نگهداریم . حادثه
اى که در آن یک جمعیت هفتاد و دو نفرى از نظر روحى یک جمعیت سى هزار نفرى را شکست
دادند. چطور شکست دادند؟ اولا با اینکه در اقلیت بودند و
کشته شدنشان قطعى بود، یک نفر از اینها به دشمن ملحق نشد. اما از آن سى هزار نفر
به اینها ملحق شدند. از جمله سردارشان حر بن یزید ریاحى و سى نفر دیگر. این دلیل
بر آن است که از نظر روحى اینها بردند و آنها باختند. عمر سعد در کربلا کارهایى
کرده است که دلیل بر شکست روحى خودش است . لشکریان عمر سعد در کربلا از جنگ تن به
تن پرهیز داشتند. اول حاضر شدند. و طبق معمولى که در آن دوره ها بوده است ، قبل از
اینکه به اصطلاح جنگ مغلوبه یا تیر اندازى شود (جنگ تن به تن ) یک نوع زور آزمایى
بوده است . یک نفر از این طرف میرود، یک نفر از آن طرف مى رود، یک نفر از آن طرف
مى آید. چند نفر که با اصحاب حسین مبارزه کردند، آنقدر به آنها نیروى روحى دادند
که عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نکنند.
- مغلوب
واقعى
یکى از مظاهر قوت و کمال نهضت حسینى این است که آنها با آن همه شدت و گرفتارى
هیچ کدامشان ملحق به دشمن نشد، ولى توانستند از لشکر غالب طرف مقابل دل بربایند،
چنانکه حر و سى نفر دیگر را دل ربودند و شاید علت اینکه ابا عبدالله اصرار داشت که
هر که رفتنى است برود، این بود که مى خواست نمایشگاهش کامل باشد و در میان آنها
ضعیفى وجود نداشته باشد که درگیراگیر کار سستى نشان دهد. این جهت در بدر و صفین
عیب زیادى نداشت ، ولى در کربلا عیب داشت ؛ چون بناى کار کربلا بر گذشت و فداکارى
بود. معمولا غالب از مغلوب مى رباید نه مغلوب از غالب ، و این بدان جهت است که از
لحاظ روحى اینها غالب بودند و آنها را شکست و تحت تاءثیر قرار داده بودند.
- عجز
لشکریان ابن سعد
کارهایى سپاه عمر سعد در کربلا کردند که مى نمایاند، واقعا در مقابل این عده
قلیل عاجز ماندند. از آن جمله :
1- سر باز زدن از جنگ تن به تن و دست به تیر اندازى زدن .
2- حمله کردن از پشت خیمه ها براى اینکه خیمه ها را بسوزانند و یا از پشت خنجر
بزنند.
3- دستور عمر سعد در مقاتله با شخص سید الشهداء که گفت : هذا
ابن قتال العرب و دستور او که مانع صحبت کردن حسین علیه السلام بشوند.
- علامات
شکست دشمن
الف - پرهیز از جنگ تن به تن
ب - تیر اندازى و سنگ پرانى
ج - دستور عمر سعد که از جنگ با شخص حین پرهیز کنند: هذا ابن قتال العرب ،
والله نفس ابیه بین جنبیه ؛ این فرزند کشنده عرب است . به خدا سوگند، جان پدرس در
میان دو پهلوى اوست .
د- دستور عمر سعد که مانع سخنرانى او بشوند و نگذارند سخنانش شنیده شود. نه در
مقابل شمشیر و بازویش و نا منطق و سخنش تاب نمى آوردند.
- علامات
شکست
انقلاب کوفه آنچنان شد که توابین را به وجود آورد و بعد همین کوفه علیه شام و
ابن زیاد قیام کرد و ابن زیاد در جنگ با همین کوفیان کشته شد و در شام اثرش آن است
که در مسجد اموى ظاهر گشت .
اینکه یزید روزهاى آخر روش خود را عوض کرد، علامت این بود که مغلوب شده بود و
اینکه دستور داد اهل بیت امام مکرما و محترما به مدینه بازگردند به همین جهت بود.
اینکه در قیام حره دستور داد که مخصوصا متعرض على بن الحسین نشوند به همین جهت بود.
- منطقى
وراى همه منطق ها
امام مهاجم و ثائر و انقلابى بود، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق
مى کند. منطق مدافع ، منطق آدمى است که یک شى ء گرانبها دارد،
دزد مى خواهد آنرا از او بگیرد. بسا هست که اگر کشتى هم
بگیرد، دزد را بر زمین مى زند، ولى به این مسائل کمتر است یا بیشتر. حساب این است
که مى خواهد آنرا از دزد نگه دارد. ولى یک آدم مهاجم نمى خواهد فقط خودش را حفظ
کند، مى خواهد او را از بین ببرد، ولو به قیمت شهادتش باشد. منطق امر به معروف و
نهى از منکر، منطق حین را منطق شهید کرد، منطق شهید ماوراى این منطق هاست .
- شکست
منطق
ابا عبدالله در چه وقتى به میدان آمد؟ (فکر کنید) عصر روز عاشورا است . تا ظهر
هنوز عده اى از اصحاب بودند که نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش کرده و بدن هر
یک از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خیمه شهداء گذاشته است . خودش به بالین
یارانش آمده ، اهل بیتش را خودش تسلى داده است . گذشته از همه اینها، داغ هایى
که دیده است . آخرین کسى که به میدان مى آید خودش است . خیال کردند که در چنین
شرایطى مى توانند با حسین مبارزه کنند. هر کسى که جلو آمد لحظه اى مهلتش نداد.
فریاد عمر سعد بلند شد که : مادرتان به عزایتان بنشیند! به مبارزه کى رفته اید؟
هذا ابن قتال العرب ؛ این پسر کشنده عرب است ، پسر على بن ابى طالب است ، والله
نفس ابیه جنبیه ؛ به خدا؛ روح پدرش على در کالبد اوست ، به جنگ او نروید، این
علامت شکست بود یا نه ؟ سى هراز نفر جنگ تن به تن کردند با یک مرد تنهاى غریب ، آن
همه مصیبت دیده ، آن همه زحمت کشیده ، آن همه تلاش کردن ، هم تشنه است و هم گرسنه
، شکست مى خوردند و عقب نشینى مى کردند، نه تنها در مقابل شمشیر ابا عبدالله شکست
خوردند، در برابر منطقش هم شکست خوردند.
- منطق
شکست ناپذیر حسینى
امام تحت تاءثیر عامل امر به معروف و نهى از منکر منطق شهید به خود گرفته بود
که ما فوق منطق عقل منفعت جو است . در این منطق تنها یک چیز مورد نظر است و آن
پیشبرد هدف است به هر قیمت که شده است . ولى در سایر عوامل یعنى عامل امتناع از
بیعت و عامل دعوت کوفیان براى تشکیل حکومت ، نمى شود عامل اقدام تا این حدود گسترش
یابد.
- آیا
این علامت شکست نیست ؟!
ابا عبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه باز خطابه انشاء کرد. واقعا
خود آن خطابه ها عجیب است ! کسانى که اهل سخن هستند مى دانند که ممکن نیست . انسان
در حال عادى بتواند سخن عالیى بگوید که در حد اعلاى اوج باشد. روح بشر باید به
اهتزاز بیاید. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثیه باشد، دل انسان باید خیلى سوخته باشد
تا مرثیه خوب بگوید. اگر بخواهد غزل بگوید، باید سخت دچار احساسات عشقى باشد تا
غزل خوبى بگوید. اگر بخواهد حماسه بگوید، باید سخت احساسات حماسى داشته باشد تا یک
سخن حماسه بگوید. وقتى خطبه هاى ابا عبدالله ایراد مى شود، مخصوصا یکى از آن خطبه
هایى که در روز عاشورا ایراد مى کند و از مفصل ترین خطبه هاست ، عمر سعد بر
لشکریان خود مى ترسد امام براى خواند است خطبه از اسب پیاده شد و براى اینکه مى
خواست یک جاى مرتفع ترى باشد تا صدایش بهتر برسد، بر بالاى شتر رفت و فریاد زد:
تبا لکم اینها الجماعه و ترحا حین استصرختمونا و الیهین ، فاصرخناکم موجفیت که به
راستى نمونه اى از خطبه هاى على علیه السلام است و اگر خطبه هاى على علیه السلام
را کنار بگذاریم ، دیگر خطبه اى به این پرشورى در دنیا پیدا نمى شود و سه بار صحبت
کرد. عمر سعد بر لشکریان خود ترسید که مبادا نطق حسین آنها را تحت تاءثیر قرار
دهد. نوبت بعد که ابا عبدالله شروع به صحبت کرد، از آنجا که روح دشمن شکست خورده
بود، عمر سعد دستور داد فریاد کنید و به دهانهایتان بزنید تا صداى حسین را کسى
نشنود. آیا این علامت شکست نیست ؟ آیا این علامت پیروزى حسین نیست ؟
- شکست
روحى دشمن
بشر اگر با ایمان باشد، موحد باشد، اگر با خدا پیوند داشته باشد، اگر به دنیا
ایمان داشته باشد، یک تنه بیست هزار، سى زار نفر را از نظر روحى شکست مى دهد. آیا
این براى ما نباید درس باشد؟ نمونه اینها را کجا پیدا مى کنید؟ چه کسى را در دنیا
پیدا مى کنید که در شرایطى مثل شرایط حسین بن على قرار بگیرد و دو کلمه از آن
خطابه او را بتواند بخواند؟ دو کلمه از خطابه زینب علیه السلام در دم دروازه کوفه
را بتواند بخواند؟ چهارشنبه بیست و هشتم 8 1393 12:28 صبح